نوستالژی

امان از این روزگار؛
کجا رفت قصه‌ی آدم های خوب
قصه‌ی صورت‌هایی که تو عمق چشم‌هاشون نور و حس زندگی موج می‌زد؛
کوچه‌های تنگ و نمناک؛
توپ های پلاستیکی که فِسش با یه ریگ در‌ می‌رفت؛
مقنعه‌هایی که خط چونه‌شون روی گوش بود؛
النگوهای شیشه ای؛
چکمه‌های پلاستیکی رنگی و چالاپ و چالاپ صدای فرود اومدنشون توی چاله‌‌های آب تو زمهریر زمستون که حس پرواز از سِتیغ کوه‌های بلند رو داشت؛
بوی خوش نارنگی و خیار؛
شانسی و پفک نمکی و بستنی توپی که درش مثل سر زیزیگولو بود؛
تیله‌های گردالی و ورق فوتبالیست‌ها؛
خودکار بیک، پاکن‌های رنگاوارنگ و بوی خاصشون؛
سر زانوهای پوسیده؛
خنکای پنکه و خِرت خِرت جویدن یخ تو دل تابستون؛
ای کاش هیچ‌وقت قصه‌ی روزهای کودکی به سر نمی‌رسید؛
و این جا حال شاعر رو می‌فهمم که‌ میگه[ناگهان چقدر زود دیر می‌شود]
#فاطمه_ک
#نویسنده_جان
#نوستالژی


#خاص #عکس_پروفایل #زیبا #جذاب
دیدگاه ها (۳)

شعر و ادبیات

عمومی

شعر و ادبیات

نوستالژی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط