My vampire partner part : 14
در حالی که سبک و سنگین میکرد ابروهای بلوند و ظریفش به هم نزدیک شدند
سپس موافقتش دردناک بود خم شد پوتین هایش را در آورد و ایستاد
ژاکت و بلوز خراب شده اش را گرفت ولی بنظر میرسید قادر به ادامه نیست
بشدت میلرزید و چشمانش سخت بود
ولی او موافقت کرده بود... و بروشنی آگاه بود که این را به هر دلیلی که بتواند درک کند پذیرفته است
چشمانش پر از حرف بودند ولی با اینحال جیمین نمیتوانست آنها را بخواند.
وقتی به او نزدیکتر شد خون آشام ژاکت و بلوز خیس را در آورد، سپس وقتی لباس هایش زیر پایش افتاد، دستان باریکش را فورا روی سینه هایش گذاشت
خجالت؟
چه زمانی بود که او عیاشی های خونین خون آشامان را دیده بود که از آن لذت میبردند؟
+ لطفا، م.. من نمیدونم فکر میکنی من کی هستم ولی....
_ فکر کنم...
قبل از اینکه بتواند پلک بزند دامنش را از بدنش پایین کشید و روی زمین انداخت
_ که شاید قبل از اینکه لمست کنم ، حداقل بخوام اسمتو بدونم
اگر امکانش باشد او سخت تر میلرزید و دستانش محکمتر روی سینه هایش قرار گرفت
جیمین او را بررسی کرد و چشمانش سرتا پایش را برانداز کرد
پوستش تماما مرمری بود با شورت عجیب ابریشمی سیاه رنگ وی {V} شکلی که بین ران هایش را میپوشاند
جلوی شورتش توری کاملا شفافی بود که میتوانست موهای شرمگاهی بلوندش را ببیند
به یاد دوباری که زیر باران و رعد و برق غیر طبیعی رعدو برق کار خود اِما بوده طعم پوستش را چشیده بود افتاد
آلتش تکانی خورد و روی سر آن با انتظار خیس شد
مردان دیگر باید او را بسیار فریبنده و دلپسند ببینند
خون آشام ها همینطور بودند
مردان انسان احتمالا برای داشتن او آدم میکشتند
بدن لرزانش خیلی کوچک بود ولی چشمانش بزرگ و آبی به رنگ آسمان روز بودند که این خون آشام هرگز شاهدش نخواهد بود
+ اسمم..اِم...اِما
جیمین خرناس کشید
_ اِما
به آرامی چنگالش را جلو برد و ابریشم را از روی بدنش جدا کرد
وقتی باقیمانده ی لباس زیرش تا مچ پایش رسید، تصمیم گرفت با این ابله موافقت کند
چرا باید به او اعتماد میکرد؟
اعتماد نداشت ولی مگر چاره ای هم داشت؟
اگر مجبور میشد با آنیکا مادر خوانده اش تماس میگرفت
وقتی خلبان به او خبر میداد که اما نیامده حتما عصبانی میشد
ولی واقعا دلیل این که موافقت کرده بود همین بود؟
میترسید که این خالی از ش*ه*وت نباشد
خب گایز اینم از پارت هدیه لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
و اینکه تعداد بلاکی ها این دو روز زیاد شده چرا ؟!
من اگر مسدود بشم دیگه واسه همیشه میرم پس اگر مورد پسندتون نیست رمان های من رو انفالو کنید نه این که بلاک کنید
سپس موافقتش دردناک بود خم شد پوتین هایش را در آورد و ایستاد
ژاکت و بلوز خراب شده اش را گرفت ولی بنظر میرسید قادر به ادامه نیست
بشدت میلرزید و چشمانش سخت بود
ولی او موافقت کرده بود... و بروشنی آگاه بود که این را به هر دلیلی که بتواند درک کند پذیرفته است
چشمانش پر از حرف بودند ولی با اینحال جیمین نمیتوانست آنها را بخواند.
وقتی به او نزدیکتر شد خون آشام ژاکت و بلوز خیس را در آورد، سپس وقتی لباس هایش زیر پایش افتاد، دستان باریکش را فورا روی سینه هایش گذاشت
خجالت؟
چه زمانی بود که او عیاشی های خونین خون آشامان را دیده بود که از آن لذت میبردند؟
+ لطفا، م.. من نمیدونم فکر میکنی من کی هستم ولی....
_ فکر کنم...
قبل از اینکه بتواند پلک بزند دامنش را از بدنش پایین کشید و روی زمین انداخت
_ که شاید قبل از اینکه لمست کنم ، حداقل بخوام اسمتو بدونم
اگر امکانش باشد او سخت تر میلرزید و دستانش محکمتر روی سینه هایش قرار گرفت
جیمین او را بررسی کرد و چشمانش سرتا پایش را برانداز کرد
پوستش تماما مرمری بود با شورت عجیب ابریشمی سیاه رنگ وی {V} شکلی که بین ران هایش را میپوشاند
جلوی شورتش توری کاملا شفافی بود که میتوانست موهای شرمگاهی بلوندش را ببیند
به یاد دوباری که زیر باران و رعد و برق غیر طبیعی رعدو برق کار خود اِما بوده طعم پوستش را چشیده بود افتاد
آلتش تکانی خورد و روی سر آن با انتظار خیس شد
مردان دیگر باید او را بسیار فریبنده و دلپسند ببینند
خون آشام ها همینطور بودند
مردان انسان احتمالا برای داشتن او آدم میکشتند
بدن لرزانش خیلی کوچک بود ولی چشمانش بزرگ و آبی به رنگ آسمان روز بودند که این خون آشام هرگز شاهدش نخواهد بود
+ اسمم..اِم...اِما
جیمین خرناس کشید
_ اِما
به آرامی چنگالش را جلو برد و ابریشم را از روی بدنش جدا کرد
وقتی باقیمانده ی لباس زیرش تا مچ پایش رسید، تصمیم گرفت با این ابله موافقت کند
چرا باید به او اعتماد میکرد؟
اعتماد نداشت ولی مگر چاره ای هم داشت؟
اگر مجبور میشد با آنیکا مادر خوانده اش تماس میگرفت
وقتی خلبان به او خبر میداد که اما نیامده حتما عصبانی میشد
ولی واقعا دلیل این که موافقت کرده بود همین بود؟
میترسید که این خالی از ش*ه*وت نباشد
خب گایز اینم از پارت هدیه لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
و اینکه تعداد بلاکی ها این دو روز زیاد شده چرا ؟!
من اگر مسدود بشم دیگه واسه همیشه میرم پس اگر مورد پسندتون نیست رمان های من رو انفالو کنید نه این که بلاک کنید
- ۱۵.۵k
- ۱۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط