فیک جونگکوک: تاته مائه
فیکجونگکوک: تاتهمائه
part²¹
با تابیدن نور به چشماش از خواب بیدار شد
روی تخت نشست
چشماش مالش داد
دشتی به موهاش کشید
از روی تخت بلند شد به طرف پنجره رفت
به منظره زیبایی بیرون نگاه کرد
تاحالا چنین منظره زیبا و دلنشینی ندیده بود
وایب قشنگی داشت
حوض آبی رنگ کوچیکی داشت
با گلدونهای با گلهای رنگی کنار حوض چیده شده
درختهای سرزنده که با شکوفههاشون خودنمایی میکردن
باد ملایم بهاری که باعث تکان خوردن چمنهای حیاط میشد
پرندههای که صدای خود را نصیب اطرافیان میکردن
به زیبایی نگاه میکرد به زیبایی که پایان نداشت در هر موقعیتی زیبا بود
از نگاه کردن به بیرون دلکَند به طرف آشپزخانه رفت
امروز باید میرفت سرکار
صبحانه خورد به طرف کمد لباس رفت
لباسی انتخاب کرد پوشید
آرایش خیلی ملایم هر روز کرد
وسایل برداشت به طرف در رفت
کفشهاش پوشید
نگاهی به نارا کرد
هنوز خواب بود
امروز سرکار نمیرفت، بخاطر همین بیدارش نکرد
در باز کرد بیرون رفت
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
بیرون نشسته بود به تمرینات افراد گروه قاتلان نگاه میکرد
خیره به حرکات شون بود که دست یکی پیچخورد
از جاش بلند شد با طرفش رفت
" چیشد؟ "a.t
* چیزی نیست فقط دستم پیچخورد، میتونم بازم تمرین کنم
قبل از اینکه حرکت کنه دستش روی شونش گذاشت
" هی...نمیتونی اینقدر بیاحتیاط باشی... "a.t
دستش گرفت به سمت نیمکتی بُرد که روش نشسته بود
اونو روی صندلی نشوند
" ...همینجا بمون الان میام "a.t
به داخل رفت باندی از داخل کمکهای اولیه برداشت، برگشت
کنارش نشست
دستش گرفت شروع به پستن باند به دور دستش کرد
محکم میبست تا بلای سر دستش نیاد
" تموم شد "a.t
* الان چرا اینکارو کردی؟
" این کارو کردم تا بیشتر به دستت فشار نیاد و بیشتر از درد نگیره یه مدت اینجوری باش تا خوب شی "a.t
* فقط یه پیچ خوردگی سادهس
" برای احتیاط بستم، احتیاط که چیزی بدی نیست "a.t
لبخندی زد
مَرد به لبخند زیباش نگاه کرد
محو اون لبخند و چشمای زیباش بود
در همین حین جونگکوک از راه رسید
از ساختمون بیرون آمد تا ببینه افراد در چه حالی هستن
نگاهی کرد که متوجه مَرد شد
" هزار بار گفتم موقعه تمرین نشینن "jk
خواست به سمتش بره که چشمش به دختر خورد
داشت با مَرد حرف میزد
از اینکه ا.ت با یه مَرد حرف میزد متنفر بود چه برسه اینکه داشت باهاش میگفت میخندید، این بیشتر عصبیش کرد
دستش از روی عصبانیت مچ کرد به سمتون رفت
کنار مَرد نشست
ولی نه دختر نه مَرد متوجهش نشدن
دستش روی دست پیچ خورده مَرد گذاشت فشار داد که باعث دردش شد
برگشت تا به کسی که این کار رو کرده فحش بده که با رئیسش روبهرو شد
سریع از جاش بلند شد
* رئیس؟
" اره رئیس داشتی چه غلطی میکردی؟ "jk
* اعم من رئیس...
part²¹
با تابیدن نور به چشماش از خواب بیدار شد
روی تخت نشست
چشماش مالش داد
دشتی به موهاش کشید
از روی تخت بلند شد به طرف پنجره رفت
به منظره زیبایی بیرون نگاه کرد
تاحالا چنین منظره زیبا و دلنشینی ندیده بود
وایب قشنگی داشت
حوض آبی رنگ کوچیکی داشت
با گلدونهای با گلهای رنگی کنار حوض چیده شده
درختهای سرزنده که با شکوفههاشون خودنمایی میکردن
باد ملایم بهاری که باعث تکان خوردن چمنهای حیاط میشد
پرندههای که صدای خود را نصیب اطرافیان میکردن
به زیبایی نگاه میکرد به زیبایی که پایان نداشت در هر موقعیتی زیبا بود
از نگاه کردن به بیرون دلکَند به طرف آشپزخانه رفت
امروز باید میرفت سرکار
صبحانه خورد به طرف کمد لباس رفت
لباسی انتخاب کرد پوشید
آرایش خیلی ملایم هر روز کرد
وسایل برداشت به طرف در رفت
کفشهاش پوشید
نگاهی به نارا کرد
هنوز خواب بود
امروز سرکار نمیرفت، بخاطر همین بیدارش نکرد
در باز کرد بیرون رفت
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
بیرون نشسته بود به تمرینات افراد گروه قاتلان نگاه میکرد
خیره به حرکات شون بود که دست یکی پیچخورد
از جاش بلند شد با طرفش رفت
" چیشد؟ "a.t
* چیزی نیست فقط دستم پیچخورد، میتونم بازم تمرین کنم
قبل از اینکه حرکت کنه دستش روی شونش گذاشت
" هی...نمیتونی اینقدر بیاحتیاط باشی... "a.t
دستش گرفت به سمت نیمکتی بُرد که روش نشسته بود
اونو روی صندلی نشوند
" ...همینجا بمون الان میام "a.t
به داخل رفت باندی از داخل کمکهای اولیه برداشت، برگشت
کنارش نشست
دستش گرفت شروع به پستن باند به دور دستش کرد
محکم میبست تا بلای سر دستش نیاد
" تموم شد "a.t
* الان چرا اینکارو کردی؟
" این کارو کردم تا بیشتر به دستت فشار نیاد و بیشتر از درد نگیره یه مدت اینجوری باش تا خوب شی "a.t
* فقط یه پیچ خوردگی سادهس
" برای احتیاط بستم، احتیاط که چیزی بدی نیست "a.t
لبخندی زد
مَرد به لبخند زیباش نگاه کرد
محو اون لبخند و چشمای زیباش بود
در همین حین جونگکوک از راه رسید
از ساختمون بیرون آمد تا ببینه افراد در چه حالی هستن
نگاهی کرد که متوجه مَرد شد
" هزار بار گفتم موقعه تمرین نشینن "jk
خواست به سمتش بره که چشمش به دختر خورد
داشت با مَرد حرف میزد
از اینکه ا.ت با یه مَرد حرف میزد متنفر بود چه برسه اینکه داشت باهاش میگفت میخندید، این بیشتر عصبیش کرد
دستش از روی عصبانیت مچ کرد به سمتون رفت
کنار مَرد نشست
ولی نه دختر نه مَرد متوجهش نشدن
دستش روی دست پیچ خورده مَرد گذاشت فشار داد که باعث دردش شد
برگشت تا به کسی که این کار رو کرده فحش بده که با رئیسش روبهرو شد
سریع از جاش بلند شد
* رئیس؟
" اره رئیس داشتی چه غلطی میکردی؟ "jk
* اعم من رئیس...
۷.۹k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.