دیدگاه ها (۳۸)

گوش های ناشنوا و مغز های کوچک ؛ میخواستند حرف های ناگفته من ...

چشمانش مانند غروب افتاب بود ؛ وقتی نگاهشان میکردم ، تمام درد...

با بدنی یخ زده و دستانی خون آلوددنبال زندگی سالم میگشت ...

پذیرفتم چیزی را که یک عمر پشیمانی داشت.

من عجیبم؟ موضوع امروز در مورد اینه من عجیبم؟ مغزم قفل کرده ا...

میری اون دنیا:).....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط