گوش های ناشنوا و مغز های کوچک

گوش های ناشنوا و مغز های کوچک ؛
میخواستند حرف های ناگفته من را بشنوند و سختی هایم را درک کنند.
دیدگاه ها (۷)

چشمانش مانند غروب افتاب بود ؛ وقتی نگاهشان میکردم ، تمام درد...

خاطراتی که مانند عذاب هستند و درد هایی که باعث قدرت اند ؛ زن...

با بدنی یخ زده و دستانی خون آلوددنبال زندگی سالم میگشت ...

داشتن چیزی برای گفتن و نبودن کسی برای شنیدنخیلی وحشتناک است ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط