وقتی پسر قلدر مدرسه مدام اذیتت میکنه...
PART TWENTY SIX
ته: عمه من یه ماه کاری کرد من قرصی شم؟تازه قبل اون خاله من بود تو مدرسه جلوم جوری گریه کرد که دلم از همون روز یجوری شد؟
ا.ت: داری زیادی روی میکنیا اون گریه دلیلش اذیت کردنای خودت بود این یه ماه هم میخواستی خودت یکم باهام بهتر باشی تا نزنم زیر همه چی
تهیونگ: تسلیم😄
ا.ت: افرین حالا یه قبرستون وایسا بریم بخوابم خستم
ته: هعی خدا...من ۱۳ ساعت رانندگی کردم یا شما ؟
ا.ت: به من چه من خوابم میاد
تهیونگ همونجوری که نگاهش به جاده بود به یه دستش صندلی رو خوابوند
ته: بخواب وقتی رسیدیم بیدارت میکنم
ا.ت: اما تو خواب میری
ته: با این قهوه ای دادی توانایی کارگر معدن شدنم دارم تو بخواب
.....
کوک: اینجا خوبه نه؟
جیمین: اره دیگه من طبقه ۵ در ۱ ته در۲ کوک در ۳
تهیونگ: خیلی هم خب بریم پرنسس رو بیاریم
کوک: نا حقیه ما رانندگی کردیم اونوقت دخترا خوابن
جیمین: خب ناراحتی نمیزاشتی بخوابه
کوک: هه مگه دست منه...خانوم قدرت دارها میگه اگه نزاری بخوابم زنگ میزنم خانوادم میگم گروگان گرفتید
تهیونگ: (خنده)
جیمین: اخیییی بیچاره....من که همسر عزیزم تا ورود به شهر بیدار بود عین جغد هی بهم قهوه میداد
تهیونگ: ما دعوا کردیم
کوک و جیمین: خب؟
ته: خب که چی
کوک: خب همین؟یعنی تو ماشین فقط دعوا کردید
ته: دعوا چیز بدیها
کوک: خیلی بده ولی خب(نگاهی به جیمین انداخت)
جیمین: اره خیلی عادیه برا شما
کوک: اره راس میگه
تهیونگ متعجب نگاه کرد که کوک توضیح داد همیشه با ا.ت دعوا داشتن اصلا چیز جدیدی نیس😑 و تهیونگم فقط با دستش یه اوکی نشون داد😒...پسرا وسایلش بردن و هر کسی دوست دخترشو یجوری برد...جیمین کول کرد کوک براید تهیونگ ا،تو رو ساعد دستش گذاشت(عین جوری که بچه ۳ساله بغل میکنیم نمیدونم اسمش چیه)و مشت به بقیه وایساد
کوک: چته
تهیونگ: نمیخوام پاهای دوست دخترمو ببینید
جیمین: بچها حس میکنم داریم باربی بازی میکنیم
کوک: منم
ته: می تو
پسرا دخترای عزیزشونو تو واحدا بردن....به محض اینکه تهیونگ ا.ت رو روی تخت گذاشت ا.ت بیدار شد و تهیونگی که توی تاریکی توی یک سانتیش بود رو به رو شد
ا.ت: هوم؟من کجام
تهیونگ: خانوم کوچولو رسیدیم دیگه بخواب
ا.ت تهیونگی که رو به روش بود رو با بغل کردن روی خودش خوابوندو پتو رو روشون کشید و سر تهیونگو بوسید...هر دو چشمامونو بستند
ا.ت: خسته نباشی عزیزم(کیوت)
ته: هومم چقدر اینجا برای گرفتن خستگی خوبه....بغل کوچولو و گرم با صدای تپش قلبت.....هیچوقت از کنارم نرو باش
ا.ت: (ریز خنده)هیچجا نمیرم تا ابد پیشت میمونم
تهیونگ سرشو بلند کرد و به چشمای ا.ت نگاه کرد و دوباره سرشو تو سینه ا.ت قایم کرد
ته: میدونستی خیلی مامان خوبی میشی؟
ا.ت: هوم؟چرا
تهیونگ: خیلی...
۴۰🌚❤️
ته: عمه من یه ماه کاری کرد من قرصی شم؟تازه قبل اون خاله من بود تو مدرسه جلوم جوری گریه کرد که دلم از همون روز یجوری شد؟
ا.ت: داری زیادی روی میکنیا اون گریه دلیلش اذیت کردنای خودت بود این یه ماه هم میخواستی خودت یکم باهام بهتر باشی تا نزنم زیر همه چی
تهیونگ: تسلیم😄
ا.ت: افرین حالا یه قبرستون وایسا بریم بخوابم خستم
ته: هعی خدا...من ۱۳ ساعت رانندگی کردم یا شما ؟
ا.ت: به من چه من خوابم میاد
تهیونگ همونجوری که نگاهش به جاده بود به یه دستش صندلی رو خوابوند
ته: بخواب وقتی رسیدیم بیدارت میکنم
ا.ت: اما تو خواب میری
ته: با این قهوه ای دادی توانایی کارگر معدن شدنم دارم تو بخواب
.....
کوک: اینجا خوبه نه؟
جیمین: اره دیگه من طبقه ۵ در ۱ ته در۲ کوک در ۳
تهیونگ: خیلی هم خب بریم پرنسس رو بیاریم
کوک: نا حقیه ما رانندگی کردیم اونوقت دخترا خوابن
جیمین: خب ناراحتی نمیزاشتی بخوابه
کوک: هه مگه دست منه...خانوم قدرت دارها میگه اگه نزاری بخوابم زنگ میزنم خانوادم میگم گروگان گرفتید
تهیونگ: (خنده)
جیمین: اخیییی بیچاره....من که همسر عزیزم تا ورود به شهر بیدار بود عین جغد هی بهم قهوه میداد
تهیونگ: ما دعوا کردیم
کوک و جیمین: خب؟
ته: خب که چی
کوک: خب همین؟یعنی تو ماشین فقط دعوا کردید
ته: دعوا چیز بدیها
کوک: خیلی بده ولی خب(نگاهی به جیمین انداخت)
جیمین: اره خیلی عادیه برا شما
کوک: اره راس میگه
تهیونگ متعجب نگاه کرد که کوک توضیح داد همیشه با ا.ت دعوا داشتن اصلا چیز جدیدی نیس😑 و تهیونگم فقط با دستش یه اوکی نشون داد😒...پسرا وسایلش بردن و هر کسی دوست دخترشو یجوری برد...جیمین کول کرد کوک براید تهیونگ ا،تو رو ساعد دستش گذاشت(عین جوری که بچه ۳ساله بغل میکنیم نمیدونم اسمش چیه)و مشت به بقیه وایساد
کوک: چته
تهیونگ: نمیخوام پاهای دوست دخترمو ببینید
جیمین: بچها حس میکنم داریم باربی بازی میکنیم
کوک: منم
ته: می تو
پسرا دخترای عزیزشونو تو واحدا بردن....به محض اینکه تهیونگ ا.ت رو روی تخت گذاشت ا.ت بیدار شد و تهیونگی که توی تاریکی توی یک سانتیش بود رو به رو شد
ا.ت: هوم؟من کجام
تهیونگ: خانوم کوچولو رسیدیم دیگه بخواب
ا.ت تهیونگی که رو به روش بود رو با بغل کردن روی خودش خوابوندو پتو رو روشون کشید و سر تهیونگو بوسید...هر دو چشمامونو بستند
ا.ت: خسته نباشی عزیزم(کیوت)
ته: هومم چقدر اینجا برای گرفتن خستگی خوبه....بغل کوچولو و گرم با صدای تپش قلبت.....هیچوقت از کنارم نرو باش
ا.ت: (ریز خنده)هیچجا نمیرم تا ابد پیشت میمونم
تهیونگ سرشو بلند کرد و به چشمای ا.ت نگاه کرد و دوباره سرشو تو سینه ا.ت قایم کرد
ته: میدونستی خیلی مامان خوبی میشی؟
ا.ت: هوم؟چرا
تهیونگ: خیلی...
۴۰🌚❤️
- ۱۹.۱k
- ۳۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط