میراث...
#میراث...
کاش گاهی کسی باشد شقیقه دلم را ماساژ دهد،
بوی تعفن تردید را باز ستاند،
تا مانند مارمولکی دستپاچه سر بر شانه دیوار نسایم،
و لحاف همه غم ها را ، پریشانی ها را بر سرم بتکاند،
بگذار اعترافی بکنم که از بوی آغل و آغوش همبازی، بوی الکل و باغ و باغبان بیزارم،
بر تابلو دنیا ترسیم می کنم همه بخت های بر باد رفته را ، به گل نشسته را،
تنم به تسخیر تن پوشی کهنه به اسارت نشسته و نگاهم آلوده نگاه عقربکی که سر بر شانه بیابان می ساید،
جادوی فصل ها هم دیگر گوییا حسرت حوا بودن و آدم شدن را در دلم زنده نمی دارد،
تا باز کی دختری از عشیره پاییز داستان مرا بر بوم نقاشی کند و ریشه های سوخته ام را بر زمینی بیمار بسپارد؟
این روز ها در من، یکی شبیه من، باورهایش پیاپی سقط می شود در مرداب موروثی زندگی!
#چوکِبَندِر
#ابراهیممنصفی_رامیجنوب
#بندرعباس
#هرمزگانِزیبا
#استانهرمزگان_جزیرهقشم
کاش گاهی کسی باشد شقیقه دلم را ماساژ دهد،
بوی تعفن تردید را باز ستاند،
تا مانند مارمولکی دستپاچه سر بر شانه دیوار نسایم،
و لحاف همه غم ها را ، پریشانی ها را بر سرم بتکاند،
بگذار اعترافی بکنم که از بوی آغل و آغوش همبازی، بوی الکل و باغ و باغبان بیزارم،
بر تابلو دنیا ترسیم می کنم همه بخت های بر باد رفته را ، به گل نشسته را،
تنم به تسخیر تن پوشی کهنه به اسارت نشسته و نگاهم آلوده نگاه عقربکی که سر بر شانه بیابان می ساید،
جادوی فصل ها هم دیگر گوییا حسرت حوا بودن و آدم شدن را در دلم زنده نمی دارد،
تا باز کی دختری از عشیره پاییز داستان مرا بر بوم نقاشی کند و ریشه های سوخته ام را بر زمینی بیمار بسپارد؟
این روز ها در من، یکی شبیه من، باورهایش پیاپی سقط می شود در مرداب موروثی زندگی!
#چوکِبَندِر
#ابراهیممنصفی_رامیجنوب
#بندرعباس
#هرمزگانِزیبا
#استانهرمزگان_جزیرهقشم
۱۸۹.۲k
۱۳ شهریور ۱۴۰۱