رفت،
رفت،
حرفاشو زد و رفت.
مثل همه؛
گفت و رفت و نفهمید که چی به سرم اورد.
اونم یکی بود مثل بقیه،
اما با یه تفاوت،
اونو خودم انتخاب کرده بودم؛
چشمامو باز نکردم، بهم بگن این باباته،
نرفتم مدرسه بفهمم معلممه،
سر درس علوم مجبور به پیدا کردن هم گروهی نبودم که بشه دوست صمیمیم،
اومد و تویه روز گرمه تابستون، یه پاییز زرد بارونی راه انداخت و قلبمو مثل آخرین تک برگ درخت خشکیده با رقص هوری پایین انداخت، با نگاهش لرز زمستونی به جونم انداخت و با لبخندش تمام وجودم شکوفه داد و بهاری شد.
اونم یکی بود مثل بقیه،
ولی قرار بود فرق داشته باشه
قرار بود تا آخرش باشه
قرار بود برعکس همه باشه
قرار بود کنارم باشه
قرار بود هرچی که شد تا آخرش وایسته
ولی اون هم یکی مثل بقیه بود...🙂🌿!:)
حرفاشو زد و رفت.
مثل همه؛
گفت و رفت و نفهمید که چی به سرم اورد.
اونم یکی بود مثل بقیه،
اما با یه تفاوت،
اونو خودم انتخاب کرده بودم؛
چشمامو باز نکردم، بهم بگن این باباته،
نرفتم مدرسه بفهمم معلممه،
سر درس علوم مجبور به پیدا کردن هم گروهی نبودم که بشه دوست صمیمیم،
اومد و تویه روز گرمه تابستون، یه پاییز زرد بارونی راه انداخت و قلبمو مثل آخرین تک برگ درخت خشکیده با رقص هوری پایین انداخت، با نگاهش لرز زمستونی به جونم انداخت و با لبخندش تمام وجودم شکوفه داد و بهاری شد.
اونم یکی بود مثل بقیه،
ولی قرار بود فرق داشته باشه
قرار بود تا آخرش باشه
قرار بود برعکس همه باشه
قرار بود کنارم باشه
قرار بود هرچی که شد تا آخرش وایسته
ولی اون هم یکی مثل بقیه بود...🙂🌿!:)
۹۵۱
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.