پیمان در زیر نور ماه
پارت: 1
هوای صبحگاهی ماه سپتامبر، سرد و تیز بود، اما در حیاط سرسبز و مرمرین آکادمی هنرهای آریانا، همه چیز در هاله ای از درخشش اغراق آمیز قرار داشت. آریانا فقط یک مدرسه نبود؛ یک قصر بود که برای نخبگان هنری، فرزندان سیاستمداران و وارثان خاندان های بزرگ ساخته شده بود.
ا/ت با کوله پشتی کهنه و چمدان قدیمی اش، در مقابل دروازه های طلایی عظیم و حکاکی شده ایستاده بود، احساس می کرد اشتباهی وارد یک موزه شده است. او برای نواختن پیانو زندگی میکرد، اما هرگز نمی خواست عضوی از این دنیای رقابتی و پرزرق و برق باشد. او مجبور بود اینجا باشد، مجبور به سکوت در مورد گذشته ای که او را به این جایگاه کشانده بود.
«وای! بالاخره رسیدیم!»
صدای پرانرژی سوهو، تنها دوست واقعی ا/ت، او را از افکارش بیرون کشید. سوهو، برخلاف ا/ت که لباس های ساده و رنگدهای خنثی می پوشید، یک پیراهن چهارخانه نارنجی پوشیده بود و موهای قهوه ای روشنش زیر نور خورشید می درخشید.
سوهو:«ا/ت! نگاه کن! اینجارو می گن زندگی! منو ببین! منم یه هنرمندم! تو هم یه پیانیست نابغه!»
ا/ت لبخند تلخی زد و سعی کرد صدای پای هزاران دانش آموز ثروتمند که از کنارشان می گذشتند و با تحقیر به آن ها نگاه می کردند را نشنود.
ا/ت: «سوهو، خواهش می کنم. اینجا کسی نابغه نیست، همه نابغه ان. و اگه می خوای دوام بیاری، باید کمتر جلب توجه کنی.»
آن ها به سمت ساختمان اصلی حرکت کردند. سالن ورودی، با ستون های یونانی و یک چلچراغ کریستالی غول پیکر که از سقف آویزان بود، شبیه به تالار اپرا بود.
سوهو:« می دونم سختته، اما تا وقتی این ترم تموم بشه، تحمل کن. می تونی تو مسابقه پیانو برنده شی و از این شهر لعنتی بری.»
ا/ت: «مسابقه…»
ا/ت ناگهان متوقف شد. چشمانش به پیانوی بزرگ و سیاهی افتاد که در مرکز سالن، پشت یک طناب مخملی قرمز، قرار داشت.شایعه شده بود این پیانویی هست که فقط برای اجراهای رسمی استفاده می شود.
صدای پیانو، تنها پناهگاه او بود.
«فکر نکنم برای شما دو تا، جای مناسبی برای تماشا باشه.»
صدایی عمیق، سرد و آرام، از پشت سرشان شنیده شد. ا/ت و سوهو برگشتند.
حمایت ماهزاد؟ 🎀✨
هوای صبحگاهی ماه سپتامبر، سرد و تیز بود، اما در حیاط سرسبز و مرمرین آکادمی هنرهای آریانا، همه چیز در هاله ای از درخشش اغراق آمیز قرار داشت. آریانا فقط یک مدرسه نبود؛ یک قصر بود که برای نخبگان هنری، فرزندان سیاستمداران و وارثان خاندان های بزرگ ساخته شده بود.
ا/ت با کوله پشتی کهنه و چمدان قدیمی اش، در مقابل دروازه های طلایی عظیم و حکاکی شده ایستاده بود، احساس می کرد اشتباهی وارد یک موزه شده است. او برای نواختن پیانو زندگی میکرد، اما هرگز نمی خواست عضوی از این دنیای رقابتی و پرزرق و برق باشد. او مجبور بود اینجا باشد، مجبور به سکوت در مورد گذشته ای که او را به این جایگاه کشانده بود.
«وای! بالاخره رسیدیم!»
صدای پرانرژی سوهو، تنها دوست واقعی ا/ت، او را از افکارش بیرون کشید. سوهو، برخلاف ا/ت که لباس های ساده و رنگدهای خنثی می پوشید، یک پیراهن چهارخانه نارنجی پوشیده بود و موهای قهوه ای روشنش زیر نور خورشید می درخشید.
سوهو:«ا/ت! نگاه کن! اینجارو می گن زندگی! منو ببین! منم یه هنرمندم! تو هم یه پیانیست نابغه!»
ا/ت لبخند تلخی زد و سعی کرد صدای پای هزاران دانش آموز ثروتمند که از کنارشان می گذشتند و با تحقیر به آن ها نگاه می کردند را نشنود.
ا/ت: «سوهو، خواهش می کنم. اینجا کسی نابغه نیست، همه نابغه ان. و اگه می خوای دوام بیاری، باید کمتر جلب توجه کنی.»
آن ها به سمت ساختمان اصلی حرکت کردند. سالن ورودی، با ستون های یونانی و یک چلچراغ کریستالی غول پیکر که از سقف آویزان بود، شبیه به تالار اپرا بود.
سوهو:« می دونم سختته، اما تا وقتی این ترم تموم بشه، تحمل کن. می تونی تو مسابقه پیانو برنده شی و از این شهر لعنتی بری.»
ا/ت: «مسابقه…»
ا/ت ناگهان متوقف شد. چشمانش به پیانوی بزرگ و سیاهی افتاد که در مرکز سالن، پشت یک طناب مخملی قرمز، قرار داشت.شایعه شده بود این پیانویی هست که فقط برای اجراهای رسمی استفاده می شود.
صدای پیانو، تنها پناهگاه او بود.
«فکر نکنم برای شما دو تا، جای مناسبی برای تماشا باشه.»
صدایی عمیق، سرد و آرام، از پشت سرشان شنیده شد. ا/ت و سوهو برگشتند.
حمایت ماهزاد؟ 🎀✨
- ۲۵۳
- ۰۴ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط