اخر

⁷⁰(اخر)
**مجری:** «جونگکوک، آیا ا/ت را به عنوان همسر قانونی خود می‌پذیرید و تا زمانی که مرگ شما را جدا کند، به او وفادار خواهید ماند؟»
**جونگکوک:** «بله، می‌پذیرم.»
**مجری:** «ا/ت، آیا جونگکوک را به عنوان همسر قانونی خود می‌پذیرید و با او در شادی و اندوه، در سلامتی و بیماری، تا پایان عمر همراه خواهید بود؟»
**ا/ت:** (نگاهی به جونگکوک انداخت، لبخندی زد) «بله، می‌پذیرم. این بار، هیچ نیرویی ما را جدا نخواهد کرد.»
وقتی حلقه را در انگشت جونگکوک انداخت، او همان‌طور که یک بار قبل از پرواز انجام داده بود، حلقه را به انگشت او کرد. این بار، هیچ صندلی خالی در هواپیما نبود. همه چیز سر جای خود بود.
جونگکوک سرش را خم کرد، نه برای بوسه‌ای پرشور و عمومی، بلکه برای یک لمس عمیق و آرام، پیشانی‌اش را به پیشانی ا/ت چسباند. در آن سکوت مطلق، آن‌ها فقط صدای نفس‌های یکدیگر را شنیدند.
**جونگکوک:** (زمزمه کرد، فقط برای خودش و ا/ت) «برگشتی... من هرگز دوباره تسلیم نمی‌شم.»
**ا/ت:** «من هم.»
**یونجو:** ددی مامی رو ببوس
**لولی:** عمو زن عمو رو ببوس
ا/ت: 😘😘: کوک
لولی و یونجو دست یکدیگر را گرفتند و شروع به رقصیدن کردند. هایون و پدر جونگکوک با لبخند به آن‌ها نگاه می‌کردند.
مادر جونگکوک با گوشه‌ای از چشمانش ا/ت و جونگکوک را تماشا می‌کرد. در چشمانش اشک بود، اما این بار، تنها اشک از جنس **آرامش و رهایی** بود.

خورشید در اوج آسمان، نور کامل خود را بر روی این خانواده‌ی بازیافته تاباند. داستان عاشقانه آن‌ها، با تمام پیچ و خم‌ها و دروغ‌های دردناک، سرانجام در آغوش حقیقت و یک پیمان دوباره، به پایان رسید

پایان
#فیک
#سناریو
دیدگاه ها (۱۵)

واییی تماممم شد😊😭😊😊😊😭😭😭نظرتون رو حتما بگید منتظرم... ممنون ا...

سلامممممم بزارید یه چیزی درمورد فیک جدید بگمفیک جدید درمورد ...

⁶⁹یک ماه بعد، هوا دیگر سردی پاییز را نداشت. نسیم گرمی از بها...

⁶⁸**ا/ت:** «می‌دونم... اما اون نمی‌خواستم کسی بدونه....» **...

⁶⁵یونجو: “عمو، میشه یه سوال بپرسم؟”کوک: “جانم؟”یونجو: “از تن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط