پلکهایم سنگین و سنگینتر میشد و در آخر دریچه چشمانم به

پلک‌هایم سنگین و سنگین‌تر می‌شد و در آخر دریچه چشمانم به روی جهان بسته شد و باز این تو بودی که در آن آسمان پر هیاهو صدایت گوشِ جانم را پر کرده بود. آرام نزدیکم آمدی، به نرمی اشک هایم را پاک کردی و زمزمه وار درون گوشم زمزمه کردی؛ من دوستت دارم می‌دانستم که واقعا مرا دوست داری و من همانطور عاشقانه تو را دوست دارم و تو لبخند زدی، پلک بر هم زدی و این بار شیرین تر آن جمله‌ی که با گفتنش در قلبم قند آب می شد را زمزمه کردی؛ خیلی‌وقت است که تو را در قلبم جا داده ام! به یک باره چشم باز کردم. ضربان بالا رفته بود، نفس به شماره افتاده بود. خواسته بودم ببینم این واقعیت است یا خواب!
اما متوجه شدم که دیگر دنیا نمی‌تواند من را مدهوش خود نموده چون این یک حقیقتی بود که در زندگیم شکوفه زد!
دیدگاه ها (۴)

اولین دو پارتیمون که به مناسبت تولد هوپی نوشتم؟؟؟؟شیفت شب ، ...

29بهمن ماه.آخرین روز بهمن و تولد فرشته پرستیدنی آرمی.هوسوکا ...

موسیقی

تو که نیستی عقربه‌های ساعت دو سوزن کندند که بیهوشی تزریق می ...

میان دو نگاه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط