خیلی دلتنگ توام...
وقتایی که خیلی سرش شلوغ بود منتظر میموندم...
دلتنگیمو قایم میکرده نکنه ذهنش درگیر بشه...
گاهی فقط وسط اونهمه دویدنش یه پیام میدادم:
خداقوت عزیزدلم
یا
چیزی خوردی؟
یا
من بهت ایمان دارم
یا
خستگیات به جونم
هیچوقت نمیگفتم چقدر دلم تنگ شده...
نمیگفتم تنهایی تا وقتی تنهایی میشه تحمل کرد اما وقتی یکی میاد تو زندگیت دیگه نمیشه تحملش کرد...
اما وقتایی که یکم سرش خلوت تر بود هربار با یه جمله یادش میاوردم چقدر دوستش دارم...
یه بار یادمه نوشتم:
"شما که به آقا... من نزدیکتری بهش بگو یکی اینجا هست خیلی دوستش داره"
حالا اونقدر دوره که نه میدونم کجاست نه میدونم در چه حالیه...
میدونم حواسش به خودش نیست...
گاهی با خودم میگم کاش یکی حواسش بهش باشه...
فقط خودم میدونم برای منِ حسود این جمله چقدر درد داره...
خیلی دلتنگشم... خیلی زیاد...
اما میدونم باید محکم باشم...
من باید پای خواسته اون بایستم...
پای حال خوبش...
پای آرامشش...
و می ایستم...
تاوانش هرچی میخواد باشه...
دلتنگیمو قایم میکرده نکنه ذهنش درگیر بشه...
گاهی فقط وسط اونهمه دویدنش یه پیام میدادم:
خداقوت عزیزدلم
یا
چیزی خوردی؟
یا
من بهت ایمان دارم
یا
خستگیات به جونم
هیچوقت نمیگفتم چقدر دلم تنگ شده...
نمیگفتم تنهایی تا وقتی تنهایی میشه تحمل کرد اما وقتی یکی میاد تو زندگیت دیگه نمیشه تحملش کرد...
اما وقتایی که یکم سرش خلوت تر بود هربار با یه جمله یادش میاوردم چقدر دوستش دارم...
یه بار یادمه نوشتم:
"شما که به آقا... من نزدیکتری بهش بگو یکی اینجا هست خیلی دوستش داره"
حالا اونقدر دوره که نه میدونم کجاست نه میدونم در چه حالیه...
میدونم حواسش به خودش نیست...
گاهی با خودم میگم کاش یکی حواسش بهش باشه...
فقط خودم میدونم برای منِ حسود این جمله چقدر درد داره...
خیلی دلتنگشم... خیلی زیاد...
اما میدونم باید محکم باشم...
من باید پای خواسته اون بایستم...
پای حال خوبش...
پای آرامشش...
و می ایستم...
تاوانش هرچی میخواد باشه...
۲۶.۳k
۲۳ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.