اولین نگاه
اولین نگاه_𝗽𝗮𝗿𝘁𝟰
یکسال بعد ...
اونجا یجوری بود
هرموقع سفارشارو میبردم یا یکی داشت پارت*نرشو می*ب*وسید یا لا*س میزدن باهم و این رو مخ من بود اما بهش عادت کرده بودم
رئیس خیلی باهام مهربون بود و دلیل اونهمه مهربونیشو نمیدونستم
وضع زندگیم خیلی بهتر شده بود پدر و عمل کردن و حالش خیلی بهتر بود خونه ای و ماشینی و خریدم که فقط ارزوشو کرده بودم
.....
×جونگ کوک
_اوه بله رئیس با من کاری داشتید؟
×اره مهمون که امروز میاد خیلی مهمه حواست و دقیق بده به کار
_چشم
رفتم بیرون
×آهان راستی
_بله رئیس
×حواست باشه باهاشون حرف نزنی حتی نزار لمست کنن نگاشونم نکن
_مگه جنی چیزین (با خودش)
×چیزی گفتی؟
_اوه نه من دیگه میرم
چند ساعت بعد...
بلخره اون مهمونا اومدن
و من باید براشون نوشیدنیشونو میبردم
اروم سینی رو برداشتم و چندتا ویسکی و چیزایی که سفارش داده بودن و چیدم توش
سینی رو برداشتم و به سمت میز قدم گذاشتم پوفی کشیدم و ویسکی و لیوانارو جلوشون گذاشتم
اصلا نگاهشون نمیکردم
تا اومدم برم یکی از اونا دستمو گرفت.
^جون چه پسر خوشگلی
_ولم کن میخام برم
^اوه چه خشن جون میده برام ب*خوری
_من گ*ی نیستم ولم کن اشغالل
^مهم نیست
هرچی تلاش میکردم دستشو بکشم نمیشد چطوری انقدر زور داشت به زور منو کشید سمت یه اتاقا
_ولمممم کننن
^هیشش طول نمیکشه فقط یکم باهام راه بیای میبینی از صدتا دختر بهترم
_ولمممم کننن
^چقدر سروصدا میکنی
دستشو مشت کرد و یدونه تو صورتم خالی کرد که صورتم پر خون شد
رئیس و دیدم که با یه نگاه جدی و عصبانی به طرفمون میاد
_ر ...رئیسسس نجاتم بده(با خودش)
×چه گ*وهی داری میخوری
^چی میگی خودت گفتی همه کارکنای اینجا مال خودمه
×همشون جز اینیکی
چی داشت میگفت یعنی همرو فروخته به این
رئیس همچین ادمیه؟
منو ول کرد
^میبینمت کوچولو
چی گفتتت گفت کوچولو؟ من کوچولوام؟
رئیس با نگرانی سمتم اومد و صچرتمو با دستاش قاب کرد
×مگه من نگفتم باهاش حرف نزن نگاهشونم نکن
_م...من
×نگا چه بلایی سر صورتت اوردن
با انگشتاش صورتمو لمس میکرد
من فقط زل زده بودم تو چشماش
تاحالا رئیسو اینطوری ندیده بودم
منو تو ب.غلش گرفت
من تو شوک بودم
^ببینم کیم تو عاشق این پسری؟
رئیس سریع ازم جدا شد
×چرا هنو اینجایی گمشو
^باشع حالا چرا عصبانی میشی تا دوروز پیش عادی بودی ولی الان اصلا عادی نیستی یچیت شدع
و گذاشت رفت
این چی میگفت یعنی چی
با تعجب بهش نگاه کردم
×متاسفم نباید میزاشتم بری
چیزی نمیگفتم
×اوه خب اون حرفی که زد و نادیده بگیر من فقط چون یکی از کارمندام بودی نگرانت شدم
_معلومه(اروم)
×چی معلومه
_هیچی لبخند مصنوعی
یکسال بعد ...
اونجا یجوری بود
هرموقع سفارشارو میبردم یا یکی داشت پارت*نرشو می*ب*وسید یا لا*س میزدن باهم و این رو مخ من بود اما بهش عادت کرده بودم
رئیس خیلی باهام مهربون بود و دلیل اونهمه مهربونیشو نمیدونستم
وضع زندگیم خیلی بهتر شده بود پدر و عمل کردن و حالش خیلی بهتر بود خونه ای و ماشینی و خریدم که فقط ارزوشو کرده بودم
.....
×جونگ کوک
_اوه بله رئیس با من کاری داشتید؟
×اره مهمون که امروز میاد خیلی مهمه حواست و دقیق بده به کار
_چشم
رفتم بیرون
×آهان راستی
_بله رئیس
×حواست باشه باهاشون حرف نزنی حتی نزار لمست کنن نگاشونم نکن
_مگه جنی چیزین (با خودش)
×چیزی گفتی؟
_اوه نه من دیگه میرم
چند ساعت بعد...
بلخره اون مهمونا اومدن
و من باید براشون نوشیدنیشونو میبردم
اروم سینی رو برداشتم و چندتا ویسکی و چیزایی که سفارش داده بودن و چیدم توش
سینی رو برداشتم و به سمت میز قدم گذاشتم پوفی کشیدم و ویسکی و لیوانارو جلوشون گذاشتم
اصلا نگاهشون نمیکردم
تا اومدم برم یکی از اونا دستمو گرفت.
^جون چه پسر خوشگلی
_ولم کن میخام برم
^اوه چه خشن جون میده برام ب*خوری
_من گ*ی نیستم ولم کن اشغالل
^مهم نیست
هرچی تلاش میکردم دستشو بکشم نمیشد چطوری انقدر زور داشت به زور منو کشید سمت یه اتاقا
_ولمممم کننن
^هیشش طول نمیکشه فقط یکم باهام راه بیای میبینی از صدتا دختر بهترم
_ولمممم کننن
^چقدر سروصدا میکنی
دستشو مشت کرد و یدونه تو صورتم خالی کرد که صورتم پر خون شد
رئیس و دیدم که با یه نگاه جدی و عصبانی به طرفمون میاد
_ر ...رئیسسس نجاتم بده(با خودش)
×چه گ*وهی داری میخوری
^چی میگی خودت گفتی همه کارکنای اینجا مال خودمه
×همشون جز اینیکی
چی داشت میگفت یعنی همرو فروخته به این
رئیس همچین ادمیه؟
منو ول کرد
^میبینمت کوچولو
چی گفتتت گفت کوچولو؟ من کوچولوام؟
رئیس با نگرانی سمتم اومد و صچرتمو با دستاش قاب کرد
×مگه من نگفتم باهاش حرف نزن نگاهشونم نکن
_م...من
×نگا چه بلایی سر صورتت اوردن
با انگشتاش صورتمو لمس میکرد
من فقط زل زده بودم تو چشماش
تاحالا رئیسو اینطوری ندیده بودم
منو تو ب.غلش گرفت
من تو شوک بودم
^ببینم کیم تو عاشق این پسری؟
رئیس سریع ازم جدا شد
×چرا هنو اینجایی گمشو
^باشع حالا چرا عصبانی میشی تا دوروز پیش عادی بودی ولی الان اصلا عادی نیستی یچیت شدع
و گذاشت رفت
این چی میگفت یعنی چی
با تعجب بهش نگاه کردم
×متاسفم نباید میزاشتم بری
چیزی نمیگفتم
×اوه خب اون حرفی که زد و نادیده بگیر من فقط چون یکی از کارمندام بودی نگرانت شدم
_معلومه(اروم)
×چی معلومه
_هیچی لبخند مصنوعی
- ۹.۷k
- ۱۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط