از یادها، زندانی بساز دور خودت، با سیم های خاردار و خندق
از یادها، زندانی بساز دور خودت، با سیم های خاردار و خندق های عمیق و دیوارهای بلند. از یادها، تن پوشی پشمی بباف برای خودت، زبر و خشن و بدرنگ. پنهان شو در دورترین زوایای خودت. از یادها، پنبه های ضخیم بساز و فرو کن در گوشهایت، کر باش. از یادها، عینکی سیاه بساز و بزن به چشمانت، کور باش. مباد که باز ببینی و بخواهی و مبتلا شوی. مباد که از نو آغاز کنی روند کاستن خود را. از یادها، تبر بساز و ساقه های خودت را قطع کن و حواست باشد که ریشه هایت زیر خاک بمانند. دیده نشو. نبین. نخواه. و اگر خواسته شدی، پناه ببر به تیغهای مسموم زبانت، به هجوم کلامی تلخ فراری بده هرکسی را که نزدیکت شد.
مقیم خودت باش و دردهایت. و از یاد نبر تمام کردن را بلد نیستی، و تمام شدن را خوب می دانی. و از یاد نبر پشت هر بوسه شیرین، زهرخند فراقی هست. و از یاد نبر تکیده شده ای و هزار زخم بر تن داری. نگاه کن که چه پیر شده ای لاکردار. از یاد نبر از یاد بردند تو را، که افتاده بودی در سراشیبی زوال، بی نوازشی و آغوشی. چشم به راه اعجازی نباش، غریب ساکت مغموم.
از یاد نبر دل، دل دیوانه. دل بی قاعده که جانفدای عشقی و مشتاق عذابی. دست از سرم بردار، آرام بگیر و یک گوشه همین غار ... نیستی؟ کجا رفته ای باز؟ خدا رحم کند....
مقیم خودت باش و دردهایت. و از یاد نبر تمام کردن را بلد نیستی، و تمام شدن را خوب می دانی. و از یاد نبر پشت هر بوسه شیرین، زهرخند فراقی هست. و از یاد نبر تکیده شده ای و هزار زخم بر تن داری. نگاه کن که چه پیر شده ای لاکردار. از یاد نبر از یاد بردند تو را، که افتاده بودی در سراشیبی زوال، بی نوازشی و آغوشی. چشم به راه اعجازی نباش، غریب ساکت مغموم.
از یاد نبر دل، دل دیوانه. دل بی قاعده که جانفدای عشقی و مشتاق عذابی. دست از سرم بردار، آرام بگیر و یک گوشه همین غار ... نیستی؟ کجا رفته ای باز؟ خدا رحم کند....
۲۳.۵k
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.