نگاه اول💖🌔
نگاه اول💖🌔
پارت²⁶
نیکا: چندتا پسر دور ورمون بودن منو ودیانا ترسیدم
یکی از پسرا: جوننن اون چقدر قشنگه اسمش چیه پانیذ
پانیذ: امم دیانا
_خوبه دیانا جون لباتو اوفف
دیانا: چته
_هیچ لباتو مخام
دیانا: هول
_جون لباتو میدی؟
دیانا: خفه
نیکا: ی دفعه محراب امد
محراب: به به
رضا، عرفان، محمد، عباس
چهارتاشون: مخلصیم
محراب رو ب من کرد
محراب: به به دیانا رحیمی عشق ارسلان کاشیی
اقا خوب هستن(خنده)
اون چهارتا:(خنده)
محراب امد سمت من چاقو دستش بود ترسیده بودم
محراب: اوخی نترس کوچولو چرا بترسی ی دونه میزنم که دیده مهشاد رو اذیت نکنی
دیانا: تا مخواستم جیغ بزنم چاقو فرو کرد ط شکمم
اییییی
محراب: بچه ها بدوید بریم
نیکا: جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ دیانااااا چشاتو نبندیااااا مرگ ارسلان نبندددد
محراب و اون چهارتا رفتن پانیذ مخاست میاد سمتمون
پانیذ: خبه دیانا؟
نیکا: گمشووو عوضی گمشو
پانیذ: اخ...
نیکا: گفتمممممم گمشووووو(عصبی)
پانیذ رفت من زنگ زدم امبولانس اول بعد ب ارسلان و امیر
ـــــــــــــــــ⁵دقیقه بعد ـــــــــــــــــــــ
نیکا: امبولانس امد ارسلان و امیر هم امد من همین جور گریه میکردم
ارسلان: چیشدددددهههه چی زدهه دیانا رووووووو نیکااا باتومم
نیکا: مح محرابب(گریه)
ارسلان: ب جان مادرم زندش نمیزارم وایسا
امیر من میرم با دیانا ط با نیکا با ماشین بیاین
امیر: حلع داش
نیکا: ارسلان رفت ما دوتا هم سوار شدیم رفتیم من همین جور گریه میکردم
پارت²⁶
نیکا: چندتا پسر دور ورمون بودن منو ودیانا ترسیدم
یکی از پسرا: جوننن اون چقدر قشنگه اسمش چیه پانیذ
پانیذ: امم دیانا
_خوبه دیانا جون لباتو اوفف
دیانا: چته
_هیچ لباتو مخام
دیانا: هول
_جون لباتو میدی؟
دیانا: خفه
نیکا: ی دفعه محراب امد
محراب: به به
رضا، عرفان، محمد، عباس
چهارتاشون: مخلصیم
محراب رو ب من کرد
محراب: به به دیانا رحیمی عشق ارسلان کاشیی
اقا خوب هستن(خنده)
اون چهارتا:(خنده)
محراب امد سمت من چاقو دستش بود ترسیده بودم
محراب: اوخی نترس کوچولو چرا بترسی ی دونه میزنم که دیده مهشاد رو اذیت نکنی
دیانا: تا مخواستم جیغ بزنم چاقو فرو کرد ط شکمم
اییییی
محراب: بچه ها بدوید بریم
نیکا: جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ دیانااااا چشاتو نبندیااااا مرگ ارسلان نبندددد
محراب و اون چهارتا رفتن پانیذ مخاست میاد سمتمون
پانیذ: خبه دیانا؟
نیکا: گمشووو عوضی گمشو
پانیذ: اخ...
نیکا: گفتمممممم گمشووووو(عصبی)
پانیذ رفت من زنگ زدم امبولانس اول بعد ب ارسلان و امیر
ـــــــــــــــــ⁵دقیقه بعد ـــــــــــــــــــــ
نیکا: امبولانس امد ارسلان و امیر هم امد من همین جور گریه میکردم
ارسلان: چیشدددددهههه چی زدهه دیانا رووووووو نیکااا باتومم
نیکا: مح محرابب(گریه)
ارسلان: ب جان مادرم زندش نمیزارم وایسا
امیر من میرم با دیانا ط با نیکا با ماشین بیاین
امیر: حلع داش
نیکا: ارسلان رفت ما دوتا هم سوار شدیم رفتیم من همین جور گریه میکردم
۴.۴k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.