مرد مستِ عطر تن زن،دستهایش را می برد لای گیسوان نمدار زن
مرد مستِ عطر تن زن،دستهایش را می برد لای گیسوان نمدار زن که خوابیده کنارش، برهنه و معطر و دلربا، مثل دوران نوزادی حوا، قبل از همه جنگها و دروغ ها. تمام تنش را می چرخاند به سمت زن ، همه جانش چشم می شود و به زن نگاه میکند. زن خواب است، چشمهایش را بسته، مژه های بلند تیره اش به هم چسبیده اند، ابروها کمی به بالا متمایلند و پیداست زن خواب نمی بیند و آرام است. مرد با خودش فکر می کند آرام بودن چقدر خوب است، چقدر قشنگ است. بعد نگاه می کند به زن. نگاه می کند به پوست زن و پرزهای نرم بی رنگ شده. نگاه می کند به لبهای زن، به آتش سرد سنگی. نگاه می کند به گردن زن، به سیب گلو، به استخوان لعنتی و بی پدر ترقوه. نگاه می کند به نفس کشیدن آرام زن، به لاله نرم گوش زن، به انحنای دلربای گونه، به چانه محکم و خوش فرم، به زن، به زن، به زن.
جانش عطش می شود که زن را بخواهد و می داند که نباید. دلش می گیرد از همه فاصله ها. اشک جمع می شود در چشمهایش، می دود روی صورت زبرش. اشک داغ است، مرد را بیدار می کند. نگاه می کند به تخت دونفره که آن طرفش مثل همیشه خالی است. دستهایش به جستجوی تن زنی که هرگز نبوده است رفته اند به سمت دیگر تخت. به جهنم سرد خالی بی ساکن.
آخ، بیداری بیداری بیداری. خواب پرنده ای بود که به دورترین جزیره دنیا کوچید. مرد می داند که قرار است باز هم بیدار بماند. بلند می شود کنار پنجره می ایستد. می گذارد نوازنده های دوره گرد در دلش آهنگهای غمگین بنوازند. به تاریکی نگاه میکند؛ و در انتظار روز پیر می شود........
جانش عطش می شود که زن را بخواهد و می داند که نباید. دلش می گیرد از همه فاصله ها. اشک جمع می شود در چشمهایش، می دود روی صورت زبرش. اشک داغ است، مرد را بیدار می کند. نگاه می کند به تخت دونفره که آن طرفش مثل همیشه خالی است. دستهایش به جستجوی تن زنی که هرگز نبوده است رفته اند به سمت دیگر تخت. به جهنم سرد خالی بی ساکن.
آخ، بیداری بیداری بیداری. خواب پرنده ای بود که به دورترین جزیره دنیا کوچید. مرد می داند که قرار است باز هم بیدار بماند. بلند می شود کنار پنجره می ایستد. می گذارد نوازنده های دوره گرد در دلش آهنگهای غمگین بنوازند. به تاریکی نگاه میکند؛ و در انتظار روز پیر می شود........
۱۳۵.۲k
۰۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.