شاخه خشک هم در ابتدای سفر دانه سرخوشی بود که فکر میکرد شا
شاخه خشک هم در ابتدای سفر دانه سرخوشی بود که فکر میکرد شادمانی و شادکامی ابدی است. با حرارت و شوقی انکارنشدنی تن سرد خاک را می شکافت به سمت نور. می خندید به خستگی و افسردگی. می دوید به شوق تکامل. می جنگید، در تمام دقایق.
شاخه خشک هم در روزهای باشکوهش برگ سبزی بود بر ساقه جوان درختی نورس در کنار خیابانی زیبا و خلوت. بی آزار دود و حشره. می بالید و قد می کشید ودر همه حال لبخندی مقدس به لب داشت، لبخند مومنانه امیدوارها. می رزمید، با اطمینان محض به برنده بودن.
و بعد، کم کم شاخه با حقیقت پاییز آشنا شد. برگها ترکش کردند، همه قمارها را باخت، پرنده ها به او بی اعتتنا شدند و ... از یاد رفت. از یاد رفت و تنها ماند، تنهای تنها. مثل همه فراموش شده ها، خزید به اعماق خودش. شب ها وروزها نشست با خودش به مرور کردن قبل ترها. لبخندزدن را از یاد برد، جنگیدن را، سبز شدن را. نشست در انتظار شومی برای هیزم شدن، و دل بست به رویای التیام همه دردهایش در آغوش داغ آتشی که کارگری را شاید گرم کند، دمِ صبحِ.سرد پاییز.
به شاخه های خشک احترام بگذارید. به شاخه های خشک درخت زندگی. به آدمهای عبوس ساکت غمگین. به بازنده ها. به رانده شدگان و خواسته نشدگان و از دست دادگان. به بی آرزوها. برای آزار آنها ملامت مدام جاری در ذهن خودشان کافی است، شما مدارا کنید. هروقت هم دیدید ساکتند، ترکشان کنید. یا دارند به روزهای خوش قدیم فکر می کنند، یا به روزهای سخت تر آینده. و در هر دو حال، روح فلجشان ناتوان است از حس کردن نوازش شما.
با لبخند از کنارشان رد شوید، و مزاحم روند انقراضشان نشوید...
شاخه خشک هم در روزهای باشکوهش برگ سبزی بود بر ساقه جوان درختی نورس در کنار خیابانی زیبا و خلوت. بی آزار دود و حشره. می بالید و قد می کشید ودر همه حال لبخندی مقدس به لب داشت، لبخند مومنانه امیدوارها. می رزمید، با اطمینان محض به برنده بودن.
و بعد، کم کم شاخه با حقیقت پاییز آشنا شد. برگها ترکش کردند، همه قمارها را باخت، پرنده ها به او بی اعتتنا شدند و ... از یاد رفت. از یاد رفت و تنها ماند، تنهای تنها. مثل همه فراموش شده ها، خزید به اعماق خودش. شب ها وروزها نشست با خودش به مرور کردن قبل ترها. لبخندزدن را از یاد برد، جنگیدن را، سبز شدن را. نشست در انتظار شومی برای هیزم شدن، و دل بست به رویای التیام همه دردهایش در آغوش داغ آتشی که کارگری را شاید گرم کند، دمِ صبحِ.سرد پاییز.
به شاخه های خشک احترام بگذارید. به شاخه های خشک درخت زندگی. به آدمهای عبوس ساکت غمگین. به بازنده ها. به رانده شدگان و خواسته نشدگان و از دست دادگان. به بی آرزوها. برای آزار آنها ملامت مدام جاری در ذهن خودشان کافی است، شما مدارا کنید. هروقت هم دیدید ساکتند، ترکشان کنید. یا دارند به روزهای خوش قدیم فکر می کنند، یا به روزهای سخت تر آینده. و در هر دو حال، روح فلجشان ناتوان است از حس کردن نوازش شما.
با لبخند از کنارشان رد شوید، و مزاحم روند انقراضشان نشوید...
۱۱۲.۰k
۰۵ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.