POV:
POV:
با همسر مافیات دعوای سختی داشتی که از خونه رفتی بیرون
وقتی رفتی بیرون سرت داد زد و گفت که نری بیرون ولی گفتی که میخوای بری دفتر آخه تو یه وکیلی و برای همین دیگه چیزی نگفت
از روی عصبانیت کل پرنده های که داشتی رو خوندی و نصف بیشترشون رو جمع کردی؛؛بخاطر حجم زیادی که پرنده ها داشت تا دیر وقت طول میکشید و دیگه دیر وقت شده بود و خیلی خسته شدی بودی و دیگه عصبانیت هم خوابیده بود و تصمیم گرفتی برگردی خونه
وقتی برگشتی خونه تموم چراغ ها خاموش بود و رفتی داخل اتاق خواب مشتکرتون و همسرت نبود و برگه کوچیکی رو روی میز کوچیک اتاق دیدی و خوندیش و همسرت توی اون نوشته بود که دیر میاد خونه و تو بخوابی
رفتی دوش گرفتی و لباست رو عوض کردی و روی تخت نشستی موهات رو خشک نکرده بودی و آب داشت از روی موهات میچکیده منتظر همسرت بودی هر وقت هم که باهم دیگه قهر میکردی منتظرش میموندی با این حال که بهت میگفت پنج دیقه بعد در اتاق باز شد و همسر مافیات رو دیدی که بهش محل ندادی و یه طرف تخت دراز کشیدی و پتو رو روت کشیدی و چشمات رو بستی؛؛صدای قدم های پای شوهرت رو میشنیدی که داشت به تخت نزدیک میشد؛؛ اون، اون طرف تخت وایساده بود و صدای نمیآمد که صدای روشن شدن کولر رو شنیدی؛؛سرمای بودن کولر رو گذاشت رو آخرین درجه و تو خیلی سردت شد و موهات هم خیس بود و بهش گفتی:
"خاموشش کن سرم خیسه"
اون هیچی نگفت و این دفعه برگشتی و بهش نگاه کردی و همون رو گفتی؛؛همسرت لباس نداشت و فقط شلوار پاش بود خواستی بلند شی که خودت کولر رو خاموش کنی که همسرت دراز کشید و روت خیمه زد
بدن همسرت خیلی داغ بود همینطوری نفساش و بهت گفت:
"تاحالا کجا بودی؟"
توهم گفتی:
"معلومه خونه بودم"
اونم بهت گفت:
"اینقدر دورغ نگو خونه نبودی"
از با حرص بهش گفتی:
"تو که خونه نبودی از کجا میدونی؟"
اونم با نیشخند بهت گفت:
"توکه کل خونه رو ندیدی که ببینی خونه بودم یا نه"
بهش گفتی:
"بلند شو خیلی داغ اتاق هم سرده بلند شو"
اونم صورتش رو نزدیک گوشت کرد و بهت گفت:
"دلیل داغ بودن بدنم چی میتونه باشه"
و بعد دیگه اسمات://
نویسنده:نظرتون؟
با همسر مافیات دعوای سختی داشتی که از خونه رفتی بیرون
وقتی رفتی بیرون سرت داد زد و گفت که نری بیرون ولی گفتی که میخوای بری دفتر آخه تو یه وکیلی و برای همین دیگه چیزی نگفت
از روی عصبانیت کل پرنده های که داشتی رو خوندی و نصف بیشترشون رو جمع کردی؛؛بخاطر حجم زیادی که پرنده ها داشت تا دیر وقت طول میکشید و دیگه دیر وقت شده بود و خیلی خسته شدی بودی و دیگه عصبانیت هم خوابیده بود و تصمیم گرفتی برگردی خونه
وقتی برگشتی خونه تموم چراغ ها خاموش بود و رفتی داخل اتاق خواب مشتکرتون و همسرت نبود و برگه کوچیکی رو روی میز کوچیک اتاق دیدی و خوندیش و همسرت توی اون نوشته بود که دیر میاد خونه و تو بخوابی
رفتی دوش گرفتی و لباست رو عوض کردی و روی تخت نشستی موهات رو خشک نکرده بودی و آب داشت از روی موهات میچکیده منتظر همسرت بودی هر وقت هم که باهم دیگه قهر میکردی منتظرش میموندی با این حال که بهت میگفت پنج دیقه بعد در اتاق باز شد و همسر مافیات رو دیدی که بهش محل ندادی و یه طرف تخت دراز کشیدی و پتو رو روت کشیدی و چشمات رو بستی؛؛صدای قدم های پای شوهرت رو میشنیدی که داشت به تخت نزدیک میشد؛؛ اون، اون طرف تخت وایساده بود و صدای نمیآمد که صدای روشن شدن کولر رو شنیدی؛؛سرمای بودن کولر رو گذاشت رو آخرین درجه و تو خیلی سردت شد و موهات هم خیس بود و بهش گفتی:
"خاموشش کن سرم خیسه"
اون هیچی نگفت و این دفعه برگشتی و بهش نگاه کردی و همون رو گفتی؛؛همسرت لباس نداشت و فقط شلوار پاش بود خواستی بلند شی که خودت کولر رو خاموش کنی که همسرت دراز کشید و روت خیمه زد
بدن همسرت خیلی داغ بود همینطوری نفساش و بهت گفت:
"تاحالا کجا بودی؟"
توهم گفتی:
"معلومه خونه بودم"
اونم بهت گفت:
"اینقدر دورغ نگو خونه نبودی"
از با حرص بهش گفتی:
"تو که خونه نبودی از کجا میدونی؟"
اونم با نیشخند بهت گفت:
"توکه کل خونه رو ندیدی که ببینی خونه بودم یا نه"
بهش گفتی:
"بلند شو خیلی داغ اتاق هم سرده بلند شو"
اونم صورتش رو نزدیک گوشت کرد و بهت گفت:
"دلیل داغ بودن بدنم چی میتونه باشه"
و بعد دیگه اسمات://
نویسنده:نظرتون؟
۷.۴k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.