نگاه اول💖🌔

نگاه اول💖🌔
پارت ²⁸

من ارسلان دوست پسر دیانا

بابا دیانا: چیییی

ارسلان: ی لحظه بیایند

......

نیکا: ارسلان بابا دیانا رو برود نمیدونم چی مخاست بگه ی دفعه امدن


بابا دیانا: اک بیا خواستگاری دیانا


همه: مات موندیم


ارسلان: جدیی


بابا دیانا: عاره

.......

اقا دکتر: ارسلان کاشی ارسلان کاشی


ارسلان: بله بلهع


اقا دکتر: خانومتون دیانا رحیمی از اتاق عمل امد بیرون حالش خیلی خوبه فقط باید بهوش میاد


ارسلان: خداروشکر باش مرصی ممنون


.............

ــــــــــــــــــــ⁶دقیقه بعد ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


اقا دکتر: ارسلان کاشی خانمتون بهوش امد نیم ساعت دگه مرخص هست


ارسلان: مرسی ممنون ب همه گفتم خوش حال شدن
بعد رفتم ط اتاق ¹¹³


ارسلان: سلام زندگیمم


دیانا: سلامم خبی اخخ


ارسلان: ط خوب باشی خوبم بخوا بخوابب بلند نشو


دیانا: اهوممم


ارسلان: ی خبر خوب


دیانا: چیی


ارسلان: مامان و بابات اینجا هستن از بابات اجازه گرفتم بیام خواستگارت ²ماه دگه


دیانا: بگو مرگ دیانااا


ارسلان: مرگ دیانا


دیانا: اخجون ی دفعه نیکا امیر بابام مامانم امدن


مامان وبابام: سلامم بهتری


دیانا: بله صبحت کردیمو.....

.....
ــــــــــــــــــ²ماه بعدـــــــــــــــــــــــــــ