شبم از بیستارگی شب گور

شبم از بی‌ستارگی، شب گور
در دلم گرمی ستاره‌ی دور

آذرخشم گهی نشانه گرفت
گه تگرگم به تازیانه گرفت

بر سرم آشیانه بست کلاغ
آسمان تیره گشت چون پر زاغ

مرغ شب‌خوان که با دلم می‌خواند
رفت و این آشیانه خالی ماند

آهوان گم شدند در شب دشت
آه از آن رفتگان بی‌برگشت
دیدگاه ها (۰)

به من مى گفت:"چشم هاى تو مرا به اين روز انداخت.اين نگاهِ تو ...

شاه می شوم در سرزمینی به وسعت آغوشتوقتی تاج سرخ بوسه هایت را...

هرڪه عشق دیگری در قلب او جا مے شود عاقبت با قاب عڪس...

▫️کـاش... علت حال خوب هم باشیم باور کنید دنیا خودش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط