من بودم و مادرم در ماشینی که بخار شیشه هایش را فت

‌ ‌ من بودم و مادرم ، در ماشینی که بخار ، شیشه هایش را فتح کرده بود .
هر از گاهی با آه کشیدن بر روی آن اشکال و حرف‌های گنجیده در ذهنم را روی آن به نمایش برای شخص خویش می‌گذاشتم ....
مادرم این بار برخلاف دیگر اوقات از ترافیک گِله نمی‌کرد و آرامش خاطر را به جای آورده بود .
پس از چند بار تلاش برای هل دادن کلمات از میان لب هایم سوالم را به گوش او رساندم . "مامان ، افسرده بودن چطوریه ؟ اصلا چطور قابل تشخیصه ؟ " . او درنگ کرد و درنگ او به سکوتی به اندازه یک دقیقه‌ای طویل شد . سپس بعد از اینکه ابر افکارش را در کنار هم با نظم چید گفت :
" خب . . زمانی که بیش از حد توی یک اتفاق که برات افتاده فرو بری . انقدر فرو بری که دیگه نه احوالات دنیا ، نه جهان اطراف ، نه حال دیگران و نه حتی حال خودت برات ذره‌ای اهمیت نداره .
توی مغزت به طور دائم صحنه موردنظرت پخش میشه و تو فقط به جای قطع کردن اون ،مثل یه آدم فلج مجبوری بهش نگاه کنی ....
منزوی شدن اجباری و غمی که با اینکه میخوای ازش فرار کنی تواناییش رو نداری . " . این تفسیر او برای من می‌توانست دقیق ترین ترجمه باشد و هم‌اکنون ؛ در همان چهارراه شلوغ که آن‌روز مادرم آن حرف ها‌ را زدایستاده‌ام ... 😔
دیدگاه ها (۷)

به قول مولانا:هرکسی را همدم غم‌ها و تنهایی مدانسایه همراه تو...

چمدان بسته ام از هر چه منم دِل بِکَنم،پیرو عقل شوم قید دلم ر...

بدترین ورشکستی در جهان از دست دادن اشتیاق استاگرزنی تمام هست...

کثیف ترین نوع خیانت تظاهر ب عاشقی ست

پارت³ I have permission

سلام و احترام 🌹 🌐حقوق بشر از دیدگاه امام سجاد علیه‌السلام🎁 ح...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط