«پارت هشت»
«پارت هشت»
تورو برد وسوار ماشینش کرد توراه به خاطر جونگکوک خیلی نگران بودی اخه اون چطوری میتونه خون خودشو همین جوری به هدر بده تو این فکرا بودم که یهو با صدای تهیونگ به خودم اومدم
تهیونگ:چی شده خیلی تو فکری
هانا:چی ببخشید حواسم یه جای دیگه بود
تهیونگ:به فکر جونگکوکی اون مرده خیلی جونگکوک رو اذیت میکنه ما هرکاری کردیم ولی نتونستیم شکستش بدیم
هانا:اون خیلی بزرکه
داشتیم با هم حرف میزدیم که تهیونگ گفت:رسیدیم
جلوی در عمارت پارک کرد با دیدن اونجا دههم باز موند خیلی بزرک بود
تهیونگ:قشنگه خوشت میاد جونگکوکم یکی از اینا داره
هانا:وای خیلی قشنگه من عاشقش شدم
در باز شد ورفتیم تو ولی با دیدن توش یه جوری شدم بوی خون همه چا بخش شده بود وپسرای خون اشام خون دختر های خون اشام رو میمکیدن انگار یه جوری پارتی بود تهیونگ دستمو عصبانی گرفت وبه سمت اتاق بزرگ عمارت که به نظر میرسید اتاق کار خودش باشه وارد شدیم
تهیونگ با دیدن یوگبوم گفت:دو روز عمارت رو سپردم دستت به گند کشیدیش
یه دختره از پشت اومد من رو پرد کرد اونطرف وخودش به تهیونگ چسبوند
تهیونگ گغت جویی ولم کن حوصله هیچ کدومتوم رو ندارم
یوگیوم بلند شد اومد طرف من
یوگیوم:اه این دختر خوشگل کیه چرا بوی انسان میده نکنه انسان...نه
جویی:واقعا اون یه انسانه بعدشم اصلا خوشگل نبست من خوشگل ترم
تهیونگ:جویی میشه خفه شی دختره هرزه
جویی:من هرزم چرا به دختره نگفتی که هرشب من رو به فاک میدی ها
تهیونگ:اون اسم داره اسمشم هاناست وکاری نکن شاه رگت رو همین جا به درک بدم یا قلبتو بکشم بیرون پس لطفا خفه شو
جویی با حرص لبش رو گزید وبه انگشت اشارشو طرف من کرد وگفت میکشمت که تهیونگ اومد جلوی من وجویی گفت تهیونگ برو اونور میخوام بکشمش
تهیونگ یواش یواش نزدیک جویی شد وگفت :میری یا بکشمت
از ترسش فرار کرد به یوگیومم یه چشم غره ای کرد که اونم فرار کرد رفت اومد نزدیک من واز رو زمین بلندم کرد گذاشت روی تخت خودش اومد کنارم ومن رو در اغوش گرفت
تهیونگ:بخوام خانم کوچولو حتما خیلی خسته ای
هانا:دوست دارم
تهیونگ:چی
هانا:گفتم دوست دارم
تهیونگ:ولی من نه
سرتو بلند کردی وبه چشماش خیره شدی که گفت:من عاشقتم
خنده ای کردی که تورو اروم به خودش نزدیک کرد...
تورو برد وسوار ماشینش کرد توراه به خاطر جونگکوک خیلی نگران بودی اخه اون چطوری میتونه خون خودشو همین جوری به هدر بده تو این فکرا بودم که یهو با صدای تهیونگ به خودم اومدم
تهیونگ:چی شده خیلی تو فکری
هانا:چی ببخشید حواسم یه جای دیگه بود
تهیونگ:به فکر جونگکوکی اون مرده خیلی جونگکوک رو اذیت میکنه ما هرکاری کردیم ولی نتونستیم شکستش بدیم
هانا:اون خیلی بزرکه
داشتیم با هم حرف میزدیم که تهیونگ گفت:رسیدیم
جلوی در عمارت پارک کرد با دیدن اونجا دههم باز موند خیلی بزرک بود
تهیونگ:قشنگه خوشت میاد جونگکوکم یکی از اینا داره
هانا:وای خیلی قشنگه من عاشقش شدم
در باز شد ورفتیم تو ولی با دیدن توش یه جوری شدم بوی خون همه چا بخش شده بود وپسرای خون اشام خون دختر های خون اشام رو میمکیدن انگار یه جوری پارتی بود تهیونگ دستمو عصبانی گرفت وبه سمت اتاق بزرگ عمارت که به نظر میرسید اتاق کار خودش باشه وارد شدیم
تهیونگ با دیدن یوگبوم گفت:دو روز عمارت رو سپردم دستت به گند کشیدیش
یه دختره از پشت اومد من رو پرد کرد اونطرف وخودش به تهیونگ چسبوند
تهیونگ گغت جویی ولم کن حوصله هیچ کدومتوم رو ندارم
یوگیوم بلند شد اومد طرف من
یوگیوم:اه این دختر خوشگل کیه چرا بوی انسان میده نکنه انسان...نه
جویی:واقعا اون یه انسانه بعدشم اصلا خوشگل نبست من خوشگل ترم
تهیونگ:جویی میشه خفه شی دختره هرزه
جویی:من هرزم چرا به دختره نگفتی که هرشب من رو به فاک میدی ها
تهیونگ:اون اسم داره اسمشم هاناست وکاری نکن شاه رگت رو همین جا به درک بدم یا قلبتو بکشم بیرون پس لطفا خفه شو
جویی با حرص لبش رو گزید وبه انگشت اشارشو طرف من کرد وگفت میکشمت که تهیونگ اومد جلوی من وجویی گفت تهیونگ برو اونور میخوام بکشمش
تهیونگ یواش یواش نزدیک جویی شد وگفت :میری یا بکشمت
از ترسش فرار کرد به یوگیومم یه چشم غره ای کرد که اونم فرار کرد رفت اومد نزدیک من واز رو زمین بلندم کرد گذاشت روی تخت خودش اومد کنارم ومن رو در اغوش گرفت
تهیونگ:بخوام خانم کوچولو حتما خیلی خسته ای
هانا:دوست دارم
تهیونگ:چی
هانا:گفتم دوست دارم
تهیونگ:ولی من نه
سرتو بلند کردی وبه چشماش خیره شدی که گفت:من عاشقتم
خنده ای کردی که تورو اروم به خودش نزدیک کرد...
۶۱.۳k
۲۸ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.