«پارت نه»
«پارت نه»
اروم اروم من رو کشید طرف خودش خواستم برم عقب که مانه شد ونذاشت تپش قلبم خیلی زیاد شده بود وصورتم قرمز شده بود دستشو گذاشت روی گونم وصورتمو اورد نزدیک صورتش
تهیونگ:میخوای مال من بشی
با ته پته گفتم:نه
تهیونگ:چرا بیبی سکسی ها
هانا:نه نمیخوام هنوز شده
تهیونگ:هرچی تو بخوای
من رو ول کردم برگشتم اونور وخوابیدم صبح با صدای کارکنا از خواب بیدار شدم زود خودمو از پله ها به پایین رسوندم رفتم دنبال تهیونگ خیلی عصبی به نظر میومد
هانا:تهیونگ چی شد
تهیونگ:جونگکوک ناپدید شده
هانا:یعنی چی چرا کی
تهیونگ:نمیدونم نمیدونم اه
دست من رو گرفت وگفت:بیا بریم تو جنگل دنبالش
هانا:باشه چه بهتر از این به دو گروه تقسیم شدیم دونفر بامن فرستاد ودونفر با خودش
یهو یادم اومد که شب به جونگکوک نگفتم واومدم پس احتمالا رفته جلوی جایی که من ازش اومدم شروع کردم دویدن به طرف اونجا به صدای ادم های پشت توجه نکردم یهو بارون شروع به باریدن کرد وهر لحظه تند تر نیشد ولی من بازم داشتم دنبال اون دروازه میگشتم که یکدفعه چشمم به جونگکوک افتاد که به دیوار تکیه داده وگریه میکنه دویدم سمتش
هانا:جونگکوک،جونگکوک
جونگکوک:هانا خودتی تو اینجایی
تکیشو از دیوار گرفت وبه طرفم دوید هر دوتامون جلوی همدیگه متوقف شدیم اروم رفتم جلو وبغلش کردم وبوشو به ریه هام فرستادن دستاشو دور بدنم حلقه کرد وسرشو گذاشت روی موهام
جونگکوک:من رو ببخش باهات بد رفتار کردم دلم برات تنگ شده بود
هانا:بوی تنت خیلی خوبه چوری که هر لحظه میخوام داشته باشمش
سرمون رو بلند کردیم وبه چشم های هم خیره شدیم سرشو بلند کرد ولباشو اروم اروم گذاشت روی لبام ناخوداگاه دستمو بلند کردم ودور گردنش حلقه زدم اونم دستاشو دور کمرم حلقه کرد
بعد از چند ثانیه از لبام جدا شد تو گوشم زمزمه کرد بریم عمارت من
وقتی به عمارتش رسیدیم خیلی ساکت بود کتشو در اورد گذاشت روی میز واز یخچال خون برداشت خورد با دیدن اون صحنه حالم بدشد وبالا اوردم زود رفتم توی حیاط
جونگکوک اومد دنبالم وگفت خوبی چیزیت که نشده
هانا:نه فقط یکم حالم بد شد
جونگکوک کنارم نشست ودستاشو دور گردنم حلقه کرد
جونگکوک:زخم های روی گردنت وکبودیات خیلی به چشم میزنن
هانا:ولی تهیونگ سفید کننده زد
وقتی فهمیدم چه گندی زدم که اسم تهیونگ رو اوردم خواستم برم بمیرم
جونگکوک:تو رفتی بودی عمارت تهیونگ اره واقعا که الان دیگه واقعا باید تنبیه شی
من رو بلند کرد ودررو باز کرد من رو کوبوند به دیوار ولباشو محکم کوبوند ولبام همین طور که لبام رو میمکید بلندم کرد وبه طرف تخت برد....
اروم اروم من رو کشید طرف خودش خواستم برم عقب که مانه شد ونذاشت تپش قلبم خیلی زیاد شده بود وصورتم قرمز شده بود دستشو گذاشت روی گونم وصورتمو اورد نزدیک صورتش
تهیونگ:میخوای مال من بشی
با ته پته گفتم:نه
تهیونگ:چرا بیبی سکسی ها
هانا:نه نمیخوام هنوز شده
تهیونگ:هرچی تو بخوای
من رو ول کردم برگشتم اونور وخوابیدم صبح با صدای کارکنا از خواب بیدار شدم زود خودمو از پله ها به پایین رسوندم رفتم دنبال تهیونگ خیلی عصبی به نظر میومد
هانا:تهیونگ چی شد
تهیونگ:جونگکوک ناپدید شده
هانا:یعنی چی چرا کی
تهیونگ:نمیدونم نمیدونم اه
دست من رو گرفت وگفت:بیا بریم تو جنگل دنبالش
هانا:باشه چه بهتر از این به دو گروه تقسیم شدیم دونفر بامن فرستاد ودونفر با خودش
یهو یادم اومد که شب به جونگکوک نگفتم واومدم پس احتمالا رفته جلوی جایی که من ازش اومدم شروع کردم دویدن به طرف اونجا به صدای ادم های پشت توجه نکردم یهو بارون شروع به باریدن کرد وهر لحظه تند تر نیشد ولی من بازم داشتم دنبال اون دروازه میگشتم که یکدفعه چشمم به جونگکوک افتاد که به دیوار تکیه داده وگریه میکنه دویدم سمتش
هانا:جونگکوک،جونگکوک
جونگکوک:هانا خودتی تو اینجایی
تکیشو از دیوار گرفت وبه طرفم دوید هر دوتامون جلوی همدیگه متوقف شدیم اروم رفتم جلو وبغلش کردم وبوشو به ریه هام فرستادن دستاشو دور بدنم حلقه کرد وسرشو گذاشت روی موهام
جونگکوک:من رو ببخش باهات بد رفتار کردم دلم برات تنگ شده بود
هانا:بوی تنت خیلی خوبه چوری که هر لحظه میخوام داشته باشمش
سرمون رو بلند کردیم وبه چشم های هم خیره شدیم سرشو بلند کرد ولباشو اروم اروم گذاشت روی لبام ناخوداگاه دستمو بلند کردم ودور گردنش حلقه زدم اونم دستاشو دور کمرم حلقه کرد
بعد از چند ثانیه از لبام جدا شد تو گوشم زمزمه کرد بریم عمارت من
وقتی به عمارتش رسیدیم خیلی ساکت بود کتشو در اورد گذاشت روی میز واز یخچال خون برداشت خورد با دیدن اون صحنه حالم بدشد وبالا اوردم زود رفتم توی حیاط
جونگکوک اومد دنبالم وگفت خوبی چیزیت که نشده
هانا:نه فقط یکم حالم بد شد
جونگکوک کنارم نشست ودستاشو دور گردنم حلقه کرد
جونگکوک:زخم های روی گردنت وکبودیات خیلی به چشم میزنن
هانا:ولی تهیونگ سفید کننده زد
وقتی فهمیدم چه گندی زدم که اسم تهیونگ رو اوردم خواستم برم بمیرم
جونگکوک:تو رفتی بودی عمارت تهیونگ اره واقعا که الان دیگه واقعا باید تنبیه شی
من رو بلند کرد ودررو باز کرد من رو کوبوند به دیوار ولباشو محکم کوبوند ولبام همین طور که لبام رو میمکید بلندم کرد وبه طرف تخت برد....
۴۹.۴k
۲۸ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.