عاشقانه های شبنم
چه گویم سوختن های پر و بال خیالی را
نمیفهمد کسی حال درخت خشکسالی را
دلم میسوزد از اینکه کنارم هستی و انگار
نمی بینی تو هم ای بیوفا آشفته حالی را
همیشه تشنه ی شعرم شبیه سینه ی صائب
نگیر از قصه ام این کوزه ی آب سفالی را
نباشی پیش من هر روز را صد بار میمیرم
چه باید کرد ای لیلی روال این توالی را
نمیدانم چرا روی خوش از این قصه برگشته ست
جوابی نیست هرگز جمله ی تلخ سوالی را
و با این حال میدانم که در افسانه ها هرگز
نگیرند از نگاه قاصدک باد شمالی را
همیشه عصر ها را مینشینم گوشه ی ساحل
دوباره چشم میدوزم،، غروب پرتقالی را
نمیفهمد کسی حال درخت خشکسالی را
دلم میسوزد از اینکه کنارم هستی و انگار
نمی بینی تو هم ای بیوفا آشفته حالی را
همیشه تشنه ی شعرم شبیه سینه ی صائب
نگیر از قصه ام این کوزه ی آب سفالی را
نباشی پیش من هر روز را صد بار میمیرم
چه باید کرد ای لیلی روال این توالی را
نمیدانم چرا روی خوش از این قصه برگشته ست
جوابی نیست هرگز جمله ی تلخ سوالی را
و با این حال میدانم که در افسانه ها هرگز
نگیرند از نگاه قاصدک باد شمالی را
همیشه عصر ها را مینشینم گوشه ی ساحل
دوباره چشم میدوزم،، غروب پرتقالی را
۳.۹k
۰۱ تیر ۱۴۰۳