در من

در من
دیوانه ای جا مانده
که دست از
دوست داشتنت بر نمی‌دارد!
با تو قدم می‌زند
حرف می‌زند
می‌خندد
شعر می‌خواند
قهوه می‌خورد
فقط نمی‌تواند
در آغوش بگیردت ...
به گمانم
همین بی آغوشی
او را
خواهد کشت ...


🌹🅰️
دیدگاه ها (۴)

من اگر می‌دانستم زندگی دایره‌ایست که باید در آن چرخید و رقصی...

از قوی بودن خسته‌ام، نیاز دارم کسی دستان لرزانم را بگیرد و ب...

هرچیزی را نباید رها کرد به امید قسمتخود قسمت هم گاهیامیدش به...

یه عده را باید نگه داشت نباید رها کرد به امان خدا تا ببینی ق...

خیال داشتنتمثل یک شب آرام و رویایی استکه ستاره ها در آن می ر...

لطفا به بندِ اولِ سبابه ات بگو کمی حوصله اش بیشتر شود تا حضو...

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!فکرش را بکن، خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط