عاشقانه نوشتن این روزها به چشمم عبث ترین کار دنیاست ، بس
عاشقانه نوشتن این روزها به چشمم عبث ترین کار دنیاست ، بس که هر طرف را که نگاه میکنم شعله های نفرت برپاست...
نه فقط بیرون و اطراف، که در دل من.
بیش از هر وقتی بی ایمانم به معاشقه و می ترسم از هر لرزه ای به هرکجای دل رنجور و ترسهای دنیا موریانه های سیاهند، افتاده به جان خانه پوسیده رابطه...
دستهای نوازش گر به چشمم کاکتوسهای تیغ دار مسمومند که پسِ ساده ترین واژه ها منفعتهای بزرگ را می جویند...
نه که عشق مرده باشد ، راست است که گفته اند جهان اطرافت از درون تو شکل
می گیرند و درون من این روزها سیرک بزرگی برپاست که خرس تیرخورده غمگینی گوشه اش برای چند سیب کال ساعتها با دامنی قرمز روی توپی بزرگ می رقصد و تمام وقت نگاه می کند به ناخنهای شکسته اما لاک زده پای چپش...
پشت صحنه سیرک ، دلقکی نشسته روبروی آینه به خودش نگاه می کند و رد وقایع را بر پیشانی چروکیده می شمارد و لبخند می زند و اشکها آرایش صورتش را پاک می کنند، در سکوت...
فرار همیشه هم از هراس نزدیک شدن غریبه ای دلربا نیست.
اصل رم کردن، ریشه در هراس جانکاهی دارد که حاصل خوب شناختن خودت است.
ترس از صورت تکیده داخل آینه که شرابخواره گمراهی است در میخانه چشم های هر کسی که شیرین بخندد...
که خسته ایم از گریز بی وقفه و خسته از هر نوازشی که تازیانه فراق شد و خسته از هر "من فرق میکنم" دروغ و خسته از مرگ بی وقت واژه کوچک و عمیق "درک" و خسته از دره های عمیق دل...
چراغهای رابطه تاریکند و چراغهای چت روشن. عشق را تایپ می کنیم، و یادمان رفته همان نهنگهای سرخوشی بودیم که صدای آوازمان اقیانوس را طی می کرد و می نشست به گوش یار و میان همه آدمها دل به همان بستیم که دوستمان ندارد، که خوب می دانیم در این وادی لااقل خبری از رسیدن نیست و کیست که نداند تنها فاصله امن است...
نه فقط بیرون و اطراف، که در دل من.
بیش از هر وقتی بی ایمانم به معاشقه و می ترسم از هر لرزه ای به هرکجای دل رنجور و ترسهای دنیا موریانه های سیاهند، افتاده به جان خانه پوسیده رابطه...
دستهای نوازش گر به چشمم کاکتوسهای تیغ دار مسمومند که پسِ ساده ترین واژه ها منفعتهای بزرگ را می جویند...
نه که عشق مرده باشد ، راست است که گفته اند جهان اطرافت از درون تو شکل
می گیرند و درون من این روزها سیرک بزرگی برپاست که خرس تیرخورده غمگینی گوشه اش برای چند سیب کال ساعتها با دامنی قرمز روی توپی بزرگ می رقصد و تمام وقت نگاه می کند به ناخنهای شکسته اما لاک زده پای چپش...
پشت صحنه سیرک ، دلقکی نشسته روبروی آینه به خودش نگاه می کند و رد وقایع را بر پیشانی چروکیده می شمارد و لبخند می زند و اشکها آرایش صورتش را پاک می کنند، در سکوت...
فرار همیشه هم از هراس نزدیک شدن غریبه ای دلربا نیست.
اصل رم کردن، ریشه در هراس جانکاهی دارد که حاصل خوب شناختن خودت است.
ترس از صورت تکیده داخل آینه که شرابخواره گمراهی است در میخانه چشم های هر کسی که شیرین بخندد...
که خسته ایم از گریز بی وقفه و خسته از هر نوازشی که تازیانه فراق شد و خسته از هر "من فرق میکنم" دروغ و خسته از مرگ بی وقت واژه کوچک و عمیق "درک" و خسته از دره های عمیق دل...
چراغهای رابطه تاریکند و چراغهای چت روشن. عشق را تایپ می کنیم، و یادمان رفته همان نهنگهای سرخوشی بودیم که صدای آوازمان اقیانوس را طی می کرد و می نشست به گوش یار و میان همه آدمها دل به همان بستیم که دوستمان ندارد، که خوب می دانیم در این وادی لااقل خبری از رسیدن نیست و کیست که نداند تنها فاصله امن است...
۲۸.۳k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.