یکی از خوبیای دنیای مجازی هم اینه که ما با بدبختی های هم
یکی از خوبیای دنیای مجازی هم اینه که ما با بدبختی های هم آشنا میشیم...
همونطور که می دونین دنیای مجازی بر دو نوعه، یکی اینستاگرام که از یه ور مثل مترو همه چی توش میفروشن و از یه ور مکانیه برای عکس غذا و ریچ کیدز و چقدر خوبیم ما و لمینت و صنایع دستی و یکی هم بقیه که نمایشگاه بدبختی و بلا روزگاریه عاشقیت و شما چقدر نادونین و حافظه تاریخیتون کو و کار خودشونه و مردها چقدر بدن و زن ها چقدر مظلومن و اینجور چیزهاست...
البته ما یه سرزمین مستقلی هم داریم به اسم ویسگون که اونجا کلا حق با گیزمیزه...
اما مثلا تو فیسبوک , ما که نداریم
همسایه مایلی کهن می گفت شما کافیه مثلا بنویسی انگشت اشاره دست چپم درد میکند. یعنی دوستان و صاحبان نظران برجسته و غیربرجسته مقیم فیسبوک از راه میرسن و سریع قانعت می کنن که خیلی هم خوشبختی که فقط انگشتت درد می کنه ، درصورتی که اونا به صورت متوسط دو بار در هفته دستشون از شونه قطع میشه...
یا مثلا ممکنه بیان و بگن متاسفم برای سطح دغدغه، الان که شما این پست رو نوشتی و عده ای غافل هم تاییدت میکنن ، هر ده ثانیه یه بچه تو آفریقا از گرسنگی می میره ، انگار که مثلا اگه انگشت شما درد نکنه بچه ها حالشون خوب میشه ، من بمیرم براشون...
از اون ور هم شما درباره زندگی خودت هم اگه بنویسی، بقیه میان غلطهات رو می گیرن، نه اونجوری نبوده اینجوری بوده ، هرچی هم میگی آقاجان این زندگی منه، گذشته منه، این سهم منه، حق منه، انگار نه انگار...
تهش دیگه اگه خیلی شاخ باشی یا مثل من کرگدن شاخدار باشی ، یه استکر همدردی برات میذارن که یعنی ایشالا توئم خوب میشی...
میخوام بگم این روزها به برکت تنهایی و کلافگی، دنیای مجازی یه بخش خیلی واقعی از زندگی شده برای خیلی ها...
اما مثل رانندگی و دستشویی عمومی و موبایل و صندلیهای مخصوص سالمندان مترو، آداب استفاده از این رو هم به اغلب ما یاد ندادن...
همونطور که مدتها طول کشید تا کمربند ایمنی رو ببندیم و روی خط عابر توقف نکنیم و توی جمع دست توی بینی نکنیم ، این هم به تدریج درست میشه...
یه روز خوب و آفتابی میاد که ما شمشیرهامون رو غلاف کنیم و توی کامنتها و پستها دنبال نفرت نباشیم...
مسابقه ی "من بدبخت ترم" رو تموم کنیم و لبخند بزنیم ...
همونطور که می دونین دنیای مجازی بر دو نوعه، یکی اینستاگرام که از یه ور مثل مترو همه چی توش میفروشن و از یه ور مکانیه برای عکس غذا و ریچ کیدز و چقدر خوبیم ما و لمینت و صنایع دستی و یکی هم بقیه که نمایشگاه بدبختی و بلا روزگاریه عاشقیت و شما چقدر نادونین و حافظه تاریخیتون کو و کار خودشونه و مردها چقدر بدن و زن ها چقدر مظلومن و اینجور چیزهاست...
البته ما یه سرزمین مستقلی هم داریم به اسم ویسگون که اونجا کلا حق با گیزمیزه...
اما مثلا تو فیسبوک , ما که نداریم
همسایه مایلی کهن می گفت شما کافیه مثلا بنویسی انگشت اشاره دست چپم درد میکند. یعنی دوستان و صاحبان نظران برجسته و غیربرجسته مقیم فیسبوک از راه میرسن و سریع قانعت می کنن که خیلی هم خوشبختی که فقط انگشتت درد می کنه ، درصورتی که اونا به صورت متوسط دو بار در هفته دستشون از شونه قطع میشه...
یا مثلا ممکنه بیان و بگن متاسفم برای سطح دغدغه، الان که شما این پست رو نوشتی و عده ای غافل هم تاییدت میکنن ، هر ده ثانیه یه بچه تو آفریقا از گرسنگی می میره ، انگار که مثلا اگه انگشت شما درد نکنه بچه ها حالشون خوب میشه ، من بمیرم براشون...
از اون ور هم شما درباره زندگی خودت هم اگه بنویسی، بقیه میان غلطهات رو می گیرن، نه اونجوری نبوده اینجوری بوده ، هرچی هم میگی آقاجان این زندگی منه، گذشته منه، این سهم منه، حق منه، انگار نه انگار...
تهش دیگه اگه خیلی شاخ باشی یا مثل من کرگدن شاخدار باشی ، یه استکر همدردی برات میذارن که یعنی ایشالا توئم خوب میشی...
میخوام بگم این روزها به برکت تنهایی و کلافگی، دنیای مجازی یه بخش خیلی واقعی از زندگی شده برای خیلی ها...
اما مثل رانندگی و دستشویی عمومی و موبایل و صندلیهای مخصوص سالمندان مترو، آداب استفاده از این رو هم به اغلب ما یاد ندادن...
همونطور که مدتها طول کشید تا کمربند ایمنی رو ببندیم و روی خط عابر توقف نکنیم و توی جمع دست توی بینی نکنیم ، این هم به تدریج درست میشه...
یه روز خوب و آفتابی میاد که ما شمشیرهامون رو غلاف کنیم و توی کامنتها و پستها دنبال نفرت نباشیم...
مسابقه ی "من بدبخت ترم" رو تموم کنیم و لبخند بزنیم ...
۲۵.۵k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.