آشفته تر از زلف پریشان نگارم

آشفته تر از زلف پریشان نگارم
آشفته ی آن چشم غزلخوان و خمارم

آن خنده ی مستانه که هوش از سر من برد
با زلف پریشان شده برده ست قرارم

هر آنچه بخواهد دل دیوانه همان است
دل خواسته با عشق بماند سرو کارم

دیوان غزلهای مرا هر چه بخوانی
در آن غزلی جز سخن عشق ندارم

وقتی همه ی دار و ندارم شده این عشق
باید به رهش دین و دلم را بگذارم

راضی به رضای دل دیوانه ی خویشم
حالا که شدم عاشق و بر عشق دچارم...🦋🦋


شبت بخیر و مصفا به حریم قدسی حرم مطهر امام غریبان.
التماس دعا مهربونم🙏💐🫂🧿🌐
دیدگاه ها (۰)

نیستی وقتی کنارم روزگارم خوب نیست !دکترم ‌گفته تپش های دلم م...

شیعه نداردامیری غیرازعلی❤️ذکر من، تسبیح من، ورد زبان من علی ...

به یاد آن کسى که چشم هایش برده جانم راتفال میزنم هر شب مَفات...

ولی بعضی وقتا خدا از طریق آدمهایی کهکنارت قرار میگیرن میگه ک...

َ            🍃🌹♥️  بنـدِ عشــق ...  ♥️🌹🍃          چنان  در ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط