یکروزبارانیدرعشق

یک‌روز‌بارانی‌درعشق
پارت‌⁷
یونگی‌رفت
ات‌موند‌خونه‌کارای‌خونه‌رو‌کرد
رفت‌تلویزیون‌ببینه
ساعت‌تقریبا‌۱۲:۴۴شده‌بود
ات‌یکم‌ترسیده‌بود‌چون‌از‌بچگی‌یکم‌فوبیای‌تنهایی‌روش‌مونده‌بود
رفت‌یجا‌سریع‌قایم‌شد
ولی‌جایی‌که‌قایم‌شده‌بود‌اتاق‌یونگی‌بود
زیر‌تختش
(یونگی‌اومد)
ویو‌ یونگی:
این‌دختره‌کجاست‌
نکنه‌از‌خونه‌فرار‌کرده
اوفففف‌
لابد‌رفته‌بیرون‌
حالا‌ولش


رفت‌تو‌اتاقش‌
خاست‌لباسش‌رو‌عوض‌کنه‌دید‌ انگار‌تخت‌میلرزه
زیر‌تختو‌دید
ات‌پشماش‌ریخت
-:هی‌چرا اینجایی؟
+:ب...ببخشید‌ترسیده‌بودم
-:باشه‌حالا‌برو‌دیگه‌اتاقت
+:چ..چشم
-:این‌دختر‌خیلی‌تو‌دست‌پاست
(فردا‌صبح)
جیمین‌اومده‌بود‌‌اعمارت‌یونگی
(علامت جیمین:*)
--:بهههه‌سلاممم
*:سلاممممم
(بعد‌از‌یه‌خوش‌امد‌گویی‌)
یونگی‌با‌جمین‌داشتن‌حرف‌میزدن
که‌ات‌بیدار‌شد
ویو‌ات:
صبح‌ازخاب‌که‌بیدار‌شدم‌صدا‌میومد‌
پس‌گفتم‌اولخودمو‌حسابی‌مرتب‌کنم‌بعد‌برم
اول‌رفتم‌wcکارا‌لازم‌‌رو‌کردم‌و‌صورتم‌رو‌اب‌زدم‌و‌مسواک‌زدم
بعد‌رفتم‌لباسم‌رو‌پوشیدم
دمپاییم‌رو‌پام‌کردم
روتین‌پوستیم‌رو‌کردم
و‌رفتم


ات‌سلام‌کرد‌و‌جیمینم‌سلام‌کرد
ات‌صبحونه‌رو‌درست‌کرد‌و‌جیمین‌و‌یونگی‌نشستن‌خوردن
*:هی‌داداش‌‌میگم‌این‌دختره‌چیزی‌نمیخوره؟
-:نه‌معمولا‌نمیخوره
*:اهان


ادامه‌دارد...
لایک‌و‌فالو‌یادت‌نره💖
دیدگاه ها (۰)

یلداتوننن‌مبارککک‌خوشملاااا❤❤💖💖🎀🎀

بچه‌ها‌سلاممممن‌جایی‌ام‌شاید‌نتونم‌پست‌اپلود‌کنم‌ولی‌تمام‌تل...

پارت 2. خیانت

قاتل سادیسمی من 🍸پارت ۱۷:۰۰ صبحویو اتاز خواب بیدار شدم که سا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط