در چشمهایم اشکی به ماتم نشسته ودر قلب غمی لانه کرده از ای
در چشمهایم اشکی به ماتم نشسته ودر قلب غمی لانه کرده از این عشق که معشوقه اش مدام مرا به هزار جادو
افسون اغوشش میکند،ومن هربار برای ارمیدن در اغوشش با گذر از کوره راههای حسرت وفراق جانم بلب میرسداما همینکه میرسم محو میشود از دیده ام هربار دورتر ودورتر میشود ومن نمیتوانم این احساسی را او دارد در من بوجود میاورد را نمیدانم چگونه باید به او بگویم بارها گفته بودمش من باهمه ادمها فرق میکنم افسوس که خیلی دیر لحرفم میرسی ای نور دیده ّ...
افسون اغوشش میکند،ومن هربار برای ارمیدن در اغوشش با گذر از کوره راههای حسرت وفراق جانم بلب میرسداما همینکه میرسم محو میشود از دیده ام هربار دورتر ودورتر میشود ومن نمیتوانم این احساسی را او دارد در من بوجود میاورد را نمیدانم چگونه باید به او بگویم بارها گفته بودمش من باهمه ادمها فرق میکنم افسوس که خیلی دیر لحرفم میرسی ای نور دیده ّ...
۶.۱k
۰۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.