در چشمهایم اشکی به ماتم نشسته ودر قلب غمی لانه کرده از ای

در چشمهایم اشکی به ماتم نشسته ودر قلب غمی لانه کرده از این عشق که معشوقه اش مدام مرا به هزار جادو
افسون اغوشش میکند،ومن هربار برای ارمیدن در اغوشش با گذر از کوره راههای حسرت وفراق جانم بلب میرسداما همینکه میرسم محو میشود از دیده ام هربار دورتر ودورتر میشود ومن نمیتوانم این احساسی را او دارد در من بوجود میاورد را نمیدانم چگونه باید به او بگویم بارها گفته بودمش من باهمه ادمها فرق میکنم افسوس که خیلی دیر لحرفم میرسی ای نور دیده ّ...
دیدگاه ها (۰)

من هرگز نمیتونم ازحتی دشمنم کینه بدل بگیرم برای همین همیشه ب...

گاهی که غرق خیال خوش ودلنوشته های شیرین وزیبایت هستم ومحو تم...

عمرم چرا غصه میخوری اخه فدات بشم من میخوام برم برای درمان بی...

من راهی ام اما دلشوره واضطراب امانم را بریده ازاین میترسم که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط