ࡃܢܚ݅ࡐ߳ ߊ ܥܼܢ̣ߊ ܝ ܨ
ࡃܢܚ݅ࡐ߳ ߊܥܼܢ̣ߊܝܨ
Part30
𝒟𝒾𝒶𝓃𝒶
این من نبودم
-این من نیستم فتو شاپه «با لکنت»
ارسلان: ولی کیه باور کنه
-ارسلان چی میخوای
ارسلان: ازدواج
-چی مشکل داری برو نشون بده
ارسلان: نشون بدم پس اول میفرستم برا بابابزرگ
پدر مادر نداری که
با این حرفش بغضم ترکید
یعنی چی چرا پدر مادر
بلندشدم یعشو گرفتم
-چی میگی هان دخترونگیمو ازم گرفتی بس نبود عاشقم کردی بس نبود لهم کردی بس نبود چی میخوای بسه ولم کن برو «با گریه/بعض»
ارسلان: اهمیتی نداره برام تو فقط مال منی
-زر نزن مرتیکه مشنگ
ارسلان: چیه هرزه کوچولو
-خفشوووووو
ارسلان: صبح میبینمت برا ازمایش
« بچهها اینجا باید یه چیزی بهتون بگم که تیبا نمیدونم میشناسینش یا نه ولی خب دوست ارسلان همسر رضا هست توی رمان»
الان من باید زن رسمی و قانونی ارسلان می شدم
رفتم سمت خونه
لباسهامو عوض کردم و رو تختم دراز کشیدم
گوشیمو روی آلارم ساعت ۷ کوک کردم
...
با صدای آلارم گوشی بلند شدم
حولمو برداشتم رفتم سمت حموم دوش گرفتم
بعد ۲۰ مین اومدم بیرون
موهام و سشوار خشک کردم
که ارسلان زنگ زد
شروع مکالمه
+ بیا بیرون خانم کوچولو
- ببخشیدا ولی من تازه از حموم اومدم و دارم موهامو خشک میکنم
+ اشکال نداره به ۱۰ دقیقه فرصت میدم
- ببین اول از اینکه تو خودت مطمئنی من باکره نیستم پس زر مفت نزن الانم برای چی بریم آزمایش بدیم
+ ببین من که نمیگم بریم آزمایش بدیم داریم میریم تالار انتخاب کنیم برای عروسی
- ببخشید ولی من حنابندون میخوام عقد بندونم میخوام بعد عروسی
+ حالا خوب بیا بریم اگه اینطوریه یه باغ برای حنا بندون انتخاب کنیم
- باشه الان میام
پایان مکالمه
دروغ چرا خیلی ذوق داشتم که قراره حنابندون بگیرم
من خیلی رفتم ولی خب حالا هنوز خودمو تصور نکرده بودم و قراره چند روز دیگه تصور کنم حنا بندونمو
ارایش لایت دخترونه کردم لباسام پوشیدم
رفتم پایین
ارسلانو دیدم به ماشینش تکه داده بود
-سلام
ارسلان: سلام جیگر خانم چه دافی شدی
-مگه نبودم
ارسلان: بودی ولی داف تر شدی
رفتم سوار ماشین شدم
-بشین حالا نمک نریز
نشست تو ماشین حرکت کرد
ارسلان: ببین میریم اونجا ادای عاشقا رو در میاریم و هرچی من گفتم تایید میکنی
- من آدم کسی نیستم که بخوام هر حرفی زدی تایید کنم ولی باشه
ارسلان: باریکلا دختر خوب
«پارت بعدی 12تا کامنت»
Part30
𝒟𝒾𝒶𝓃𝒶
این من نبودم
-این من نیستم فتو شاپه «با لکنت»
ارسلان: ولی کیه باور کنه
-ارسلان چی میخوای
ارسلان: ازدواج
-چی مشکل داری برو نشون بده
ارسلان: نشون بدم پس اول میفرستم برا بابابزرگ
پدر مادر نداری که
با این حرفش بغضم ترکید
یعنی چی چرا پدر مادر
بلندشدم یعشو گرفتم
-چی میگی هان دخترونگیمو ازم گرفتی بس نبود عاشقم کردی بس نبود لهم کردی بس نبود چی میخوای بسه ولم کن برو «با گریه/بعض»
ارسلان: اهمیتی نداره برام تو فقط مال منی
-زر نزن مرتیکه مشنگ
ارسلان: چیه هرزه کوچولو
-خفشوووووو
ارسلان: صبح میبینمت برا ازمایش
« بچهها اینجا باید یه چیزی بهتون بگم که تیبا نمیدونم میشناسینش یا نه ولی خب دوست ارسلان همسر رضا هست توی رمان»
الان من باید زن رسمی و قانونی ارسلان می شدم
رفتم سمت خونه
لباسهامو عوض کردم و رو تختم دراز کشیدم
گوشیمو روی آلارم ساعت ۷ کوک کردم
...
با صدای آلارم گوشی بلند شدم
حولمو برداشتم رفتم سمت حموم دوش گرفتم
بعد ۲۰ مین اومدم بیرون
موهام و سشوار خشک کردم
که ارسلان زنگ زد
شروع مکالمه
+ بیا بیرون خانم کوچولو
- ببخشیدا ولی من تازه از حموم اومدم و دارم موهامو خشک میکنم
+ اشکال نداره به ۱۰ دقیقه فرصت میدم
- ببین اول از اینکه تو خودت مطمئنی من باکره نیستم پس زر مفت نزن الانم برای چی بریم آزمایش بدیم
+ ببین من که نمیگم بریم آزمایش بدیم داریم میریم تالار انتخاب کنیم برای عروسی
- ببخشید ولی من حنابندون میخوام عقد بندونم میخوام بعد عروسی
+ حالا خوب بیا بریم اگه اینطوریه یه باغ برای حنا بندون انتخاب کنیم
- باشه الان میام
پایان مکالمه
دروغ چرا خیلی ذوق داشتم که قراره حنابندون بگیرم
من خیلی رفتم ولی خب حالا هنوز خودمو تصور نکرده بودم و قراره چند روز دیگه تصور کنم حنا بندونمو
ارایش لایت دخترونه کردم لباسام پوشیدم
رفتم پایین
ارسلانو دیدم به ماشینش تکه داده بود
-سلام
ارسلان: سلام جیگر خانم چه دافی شدی
-مگه نبودم
ارسلان: بودی ولی داف تر شدی
رفتم سوار ماشین شدم
-بشین حالا نمک نریز
نشست تو ماشین حرکت کرد
ارسلان: ببین میریم اونجا ادای عاشقا رو در میاریم و هرچی من گفتم تایید میکنی
- من آدم کسی نیستم که بخوام هر حرفی زدی تایید کنم ولی باشه
ارسلان: باریکلا دختر خوب
«پارت بعدی 12تا کامنت»
۴.۷k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.