امروز شنبه است
امروز شنبه است
یکی دیگر از روزهای معمولی عمرم
آرام، ساکت، بی هیاهو، بی اضطراب
اولین شنبه ی نبودنت را هنوز یادم هست
سرد بود
تلخ
تاریک
پر از غم
پر از درد
پر از اشک
قلبم تیر می کشید
چشمهایم سیاهی می رفت
خانه ام زندان بود
نفسم به شماره میافتاد
آنقدر مرگ به من نزدیک بود
که تشخیص نمیدادم زنده ام یا مرده...
.تمام هفته به این منوال گذشت
دومین شنبه ی نبودنت
سرد بود
تلخ و تاریک
پر از غم، پر از درد، پر از اشک
اما قلبم تیر نمی کشید
چشمم سیاهی نمی رفت
نفسم به شماره نمی افتاد...
.
سومین شنبه ی نبودنت
سرد بود
تلخ و تاریک و پر از غم
اما اشک نبود
درد هم نبود...
.
چهارمین شنبه ی نبودنت
سرد بود و تلخ
اما تاریک نبود...
.
تا همین جایش را یادم هست
حالا سالها از نبودنت گذشته
امروز هم شنبه است
یک روز معمولی
هرازگاهی کور سویی از خاطره هایت پیش چشمم جان میگیرد
کسی یا چیزی تو را به یادم می آورد
اما خیلی زود در میان همهمه ی روزگارم محو می شوی...
.
میبینی؟!
دیگر من آن مجنون و دیوانه ی آن روزها نیستم
آرامم و راحت
بی دغدغه ی نبودنت
بدون غم از دست دادنت...
.
آخر، تحمل آدمها هم اندازه ای دارد
یکجا به آخر میرسند
همه چیز برایشان تمام میشود
آنوقت از همه چیز می بُرند
پشت پا میزنند به همه ی دنیا
دلشان را از سینه بیرون می کشند زیر پا لِهَش میکنند
و رها میشوند از این اضطراب و دلهره ی از دست دادنهای پوچ ...!!!
#شعر#شنبه#شور_زندگی#دل#خون#عشق#نفرت#دلهره#دوست_داشتن#روزگار#زیباتر#قلم#دل#عاشقانه#دلتنگی#تلخ#فرشته_احمدی#شعر#غزل#ترانه#متن_ادبی#ادبیات#شاعرانه#شاعر#هنرمند#موسیقی#هایده#زندگی#تنهایی#پاییز#بهار#تابستان
یکی دیگر از روزهای معمولی عمرم
آرام، ساکت، بی هیاهو، بی اضطراب
اولین شنبه ی نبودنت را هنوز یادم هست
سرد بود
تلخ
تاریک
پر از غم
پر از درد
پر از اشک
قلبم تیر می کشید
چشمهایم سیاهی می رفت
خانه ام زندان بود
نفسم به شماره میافتاد
آنقدر مرگ به من نزدیک بود
که تشخیص نمیدادم زنده ام یا مرده...
.تمام هفته به این منوال گذشت
دومین شنبه ی نبودنت
سرد بود
تلخ و تاریک
پر از غم، پر از درد، پر از اشک
اما قلبم تیر نمی کشید
چشمم سیاهی نمی رفت
نفسم به شماره نمی افتاد...
.
سومین شنبه ی نبودنت
سرد بود
تلخ و تاریک و پر از غم
اما اشک نبود
درد هم نبود...
.
چهارمین شنبه ی نبودنت
سرد بود و تلخ
اما تاریک نبود...
.
تا همین جایش را یادم هست
حالا سالها از نبودنت گذشته
امروز هم شنبه است
یک روز معمولی
هرازگاهی کور سویی از خاطره هایت پیش چشمم جان میگیرد
کسی یا چیزی تو را به یادم می آورد
اما خیلی زود در میان همهمه ی روزگارم محو می شوی...
.
میبینی؟!
دیگر من آن مجنون و دیوانه ی آن روزها نیستم
آرامم و راحت
بی دغدغه ی نبودنت
بدون غم از دست دادنت...
.
آخر، تحمل آدمها هم اندازه ای دارد
یکجا به آخر میرسند
همه چیز برایشان تمام میشود
آنوقت از همه چیز می بُرند
پشت پا میزنند به همه ی دنیا
دلشان را از سینه بیرون می کشند زیر پا لِهَش میکنند
و رها میشوند از این اضطراب و دلهره ی از دست دادنهای پوچ ...!!!
#شعر#شنبه#شور_زندگی#دل#خون#عشق#نفرت#دلهره#دوست_داشتن#روزگار#زیباتر#قلم#دل#عاشقانه#دلتنگی#تلخ#فرشته_احمدی#شعر#غزل#ترانه#متن_ادبی#ادبیات#شاعرانه#شاعر#هنرمند#موسیقی#هایده#زندگی#تنهایی#پاییز#بهار#تابستان
۲۰.۶k
۲۵ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.