ابر میآمد به چشم از دور اما دود بود

«ابر» می‌آمد به چشم از دور، اما دود بود
آنچه «اشک شوق» دیدی «گریە‌ی بدرود» بود

بوسه با لبخند، تیری کارگرتر می‌شود
خنجری خوردم در آغوشت که زهرآلود بود

گرچه باید سیب می‌افتاد روزی از درخت
باز هم قدری برای دل‌بریدن زود بود

از جهان غیر از زیان چیزی ندیدم، روزگار
آنچه کم می‌کرد بیش از آنچه می‌افزود بود

ساقی قسمت قرارش عدل بود اما چرا
هرکه را دیدم ز سهم خویش ناخشنود بود

هرکه با ما بود ما را عاقبت تنها گذاشت
چاکر عشقم که هرجا نامی از ما بود بود ....
دیدگاه ها (۸)

بانو مهستی عزیزروحش شاد

🎤 امید 🎵 نا امیدی هرگز

«ابر» می‌آمد به چشم از دور، اما دود بودآنچه «اشک شوق» دیدی «...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط