عشق...؟ p11 اخر
عشق...؟ p11 اخر
از زبان کوک
داشتیم از مهمونی خارج میشدیم ک یهو یکی پرید جلوم و ی صدای وحشتناک بلندی اومد ی دیدم دختره افتاد زمین رفتم جلو ات بود داشت خونریزی میکرد دیدم یکی اسلحه رو گرفته سمتم بادیگاردا رفتم دنبالش چون داشت فرار میکرد نشستم زمین و سر ات رو بغل کردم و اروم اشک ریختم
و زیر لب زمزمه کردم
_ات لطفا ترکم نکن من هنوزم عاشقتم
ک دیدم اروم دستشو گذاشت رو صورتم و گفت
+نگ.... نگرا... ن نباشش... م... من.... نمی... می... رمـ....
و سیاهی
۱سال بعد
از زبان کوک
الان ۱سال میگدره ولی ات هنوز تو کماس با ایو بهم زدم و به کل دنیا گفتم ک عاشق اتم و بعد به هوش اومدنش قراره باهاش ازدواج کنم
مثل همیشه توی بیمارستان کنار ات بودم و داشتم نگاش میکردم ک یهو انگشتش ی تکون ریزی خثرد ک گفتم
_ات ات ات بهوش بیا لطفا
ک اروم چشاشو باز کرد ولی هیچ واکنشی نداشت ک دکترو صدا زدم اومد بعد ماینه گفت چشاش برای ی مدت تاره و چیزی نمیتونه ببینه
از زبان ات
چشمامو به زور باز کردم همه جا تار بود گوشام. خوب نمیشنوید و حس میکردم چند ساله خابم و هیچی هم یادم نمیومد و گیج بودم ک اینجا کجاس
چند روز بعد
دیدم خوب شده بود و. همه چی. رو یادم اومده بود روی تخت بیمارستان نشسته بودم ک کوک اومد داخل ک پریدم بغلش ک گفت
_پس بلاخره خوب شدی
+اره
_پس اون وقت ی جعبه از جیبش در اورد و بازش کرد ی انگشتر الماس بود ک گفت
_ات با من ازدواج میکنی
+ولی ایو
_با ایو بهم زدم و به کل دنیا درباره عشقمون گفتم
+چی!!!! واقعا
_اره پس الان باهام ازدواج میکنی
+اره اره اره اره اره اره ارههههههههه(با دادی ک شما زدین پرای اون یکی بیمارا ریخت)
چند سال بعد
+کوک زود باش الان میان
_باشه اومدم
رفتیم روی چمن حیات دراز کشیدیم و ستاره های دنباله دار داشتن رد میشدن
_بیا ی ارزو کنیم
+باوشه
چشامونو بستیم و ارزو کردیم
هر دوتاشون ارزو کردن هیچ وقت از هم جدا نشن
پایان فیک
ممنون ک خوندید
از زبان کوک
داشتیم از مهمونی خارج میشدیم ک یهو یکی پرید جلوم و ی صدای وحشتناک بلندی اومد ی دیدم دختره افتاد زمین رفتم جلو ات بود داشت خونریزی میکرد دیدم یکی اسلحه رو گرفته سمتم بادیگاردا رفتم دنبالش چون داشت فرار میکرد نشستم زمین و سر ات رو بغل کردم و اروم اشک ریختم
و زیر لب زمزمه کردم
_ات لطفا ترکم نکن من هنوزم عاشقتم
ک دیدم اروم دستشو گذاشت رو صورتم و گفت
+نگ.... نگرا... ن نباشش... م... من.... نمی... می... رمـ....
و سیاهی
۱سال بعد
از زبان کوک
الان ۱سال میگدره ولی ات هنوز تو کماس با ایو بهم زدم و به کل دنیا گفتم ک عاشق اتم و بعد به هوش اومدنش قراره باهاش ازدواج کنم
مثل همیشه توی بیمارستان کنار ات بودم و داشتم نگاش میکردم ک یهو انگشتش ی تکون ریزی خثرد ک گفتم
_ات ات ات بهوش بیا لطفا
ک اروم چشاشو باز کرد ولی هیچ واکنشی نداشت ک دکترو صدا زدم اومد بعد ماینه گفت چشاش برای ی مدت تاره و چیزی نمیتونه ببینه
از زبان ات
چشمامو به زور باز کردم همه جا تار بود گوشام. خوب نمیشنوید و حس میکردم چند ساله خابم و هیچی هم یادم نمیومد و گیج بودم ک اینجا کجاس
چند روز بعد
دیدم خوب شده بود و. همه چی. رو یادم اومده بود روی تخت بیمارستان نشسته بودم ک کوک اومد داخل ک پریدم بغلش ک گفت
_پس بلاخره خوب شدی
+اره
_پس اون وقت ی جعبه از جیبش در اورد و بازش کرد ی انگشتر الماس بود ک گفت
_ات با من ازدواج میکنی
+ولی ایو
_با ایو بهم زدم و به کل دنیا درباره عشقمون گفتم
+چی!!!! واقعا
_اره پس الان باهام ازدواج میکنی
+اره اره اره اره اره اره ارههههههههه(با دادی ک شما زدین پرای اون یکی بیمارا ریخت)
چند سال بعد
+کوک زود باش الان میان
_باشه اومدم
رفتیم روی چمن حیات دراز کشیدیم و ستاره های دنباله دار داشتن رد میشدن
_بیا ی ارزو کنیم
+باوشه
چشامونو بستیم و ارزو کردیم
هر دوتاشون ارزو کردن هیچ وقت از هم جدا نشن
پایان فیک
ممنون ک خوندید
۹.۸k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.