نام فیک مافیا جذاب من
نام فیک: مافیا جذاب من
Part: 1
بهش زنگ زدن و گفتن که پدرش رو کشتن همون اقای جئون وقتی که این رو شنید انگار ی سطل اب یخ رو ریختن روش. درسته که از پدرش خاطره ی خوبی نداره اما خب به هر حال بازم اون پدرشه. میسو به مادرش بیشتر وابسته بود و می هو به پدرش، حالا میسو مونده بود که چجوری به می هو بگه که پدرشون مرده میدونست که قطعا خیلی حالش بد میشه و افسرده میشه اما چیکار باید میکرد مجبور بود یجورایی..می هو در اتاقش رو باز کرد و تا اومد حرفی بزنه قیافه ی می سو رو که دید خشکش زد.
£چیشده؟ *نگران*
+ه.هیچی
£می سو..؟ *رفت سمتش*
+جانم؟
£چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟ *نگران*
+ی لحظه بشین*دست می هو رو گرفت*
می هو نشست و به صورت خواهر بزرگترش نگاه کرد فهمید ی اتفاقی افتاده و حتما هم مربوط به پدرشون هست و این زیادی می هو رو نگران میکرد...
+می هو ی چیزی میخوام بهت بگم لطفا اروم باش
£چیشده؟ بگو دیگه جون به لبم کردی
+پدرمون..
£پدرمون چی؟
+کشته شد*خیلی اروم
£چ.چی؟
£بازم اون جئون پسفطرت(خودتی بی ادببب)
+اره
£من میکشمش. هم مادرمو ازمون گرفت هم پدرمون رو هم تمام اموالمون رو*داد
+اروم باش می هو
£اروم باشم؟ چجوری اروم باشم ها؟
+من قول میدم انتقام همش رو ازش بگیرم تو یکم صبر کن*بغلش کرد*
£کی میخوای بگیری ها؟ سر مادرمون هم اینو گفتی الان پدرمون رو هم از دست دادیم*گریه
+بهت قول میدم فقط یکم دیگه صبر کن*اروم میزد به پشت خواهرش تا خواهرش اروم بشه*
جونگکوک اره همونی بود که باعث تمام بدبختی هاشون شد. یا بهتره بگم ی درس عبرت برای پدرش. میسو از این خوشحال بود که ی درس عبرتی برای پدرش شده بود ولی پدرش دست بردار نبود و تا جونگکوک رو شکست نمیداد نمیتونست اروم بشه، اما میسو از این ناراحت بود که مادرش داره عذاب میکشه و بخاطر اینکه هر دفعه پدرش میبازید به جونگکوک مادرشون رو کتک میزد تا اینکه ی روز انقدر کتکش زد که مرد...
ঞحمایت یادتون نرهঞ
لطفا حمایتش کنید👇🏻
https://wisgoon.com/jeon_elsa
Part: 1
بهش زنگ زدن و گفتن که پدرش رو کشتن همون اقای جئون وقتی که این رو شنید انگار ی سطل اب یخ رو ریختن روش. درسته که از پدرش خاطره ی خوبی نداره اما خب به هر حال بازم اون پدرشه. میسو به مادرش بیشتر وابسته بود و می هو به پدرش، حالا میسو مونده بود که چجوری به می هو بگه که پدرشون مرده میدونست که قطعا خیلی حالش بد میشه و افسرده میشه اما چیکار باید میکرد مجبور بود یجورایی..می هو در اتاقش رو باز کرد و تا اومد حرفی بزنه قیافه ی می سو رو که دید خشکش زد.
£چیشده؟ *نگران*
+ه.هیچی
£می سو..؟ *رفت سمتش*
+جانم؟
£چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟ *نگران*
+ی لحظه بشین*دست می هو رو گرفت*
می هو نشست و به صورت خواهر بزرگترش نگاه کرد فهمید ی اتفاقی افتاده و حتما هم مربوط به پدرشون هست و این زیادی می هو رو نگران میکرد...
+می هو ی چیزی میخوام بهت بگم لطفا اروم باش
£چیشده؟ بگو دیگه جون به لبم کردی
+پدرمون..
£پدرمون چی؟
+کشته شد*خیلی اروم
£چ.چی؟
£بازم اون جئون پسفطرت(خودتی بی ادببب)
+اره
£من میکشمش. هم مادرمو ازمون گرفت هم پدرمون رو هم تمام اموالمون رو*داد
+اروم باش می هو
£اروم باشم؟ چجوری اروم باشم ها؟
+من قول میدم انتقام همش رو ازش بگیرم تو یکم صبر کن*بغلش کرد*
£کی میخوای بگیری ها؟ سر مادرمون هم اینو گفتی الان پدرمون رو هم از دست دادیم*گریه
+بهت قول میدم فقط یکم دیگه صبر کن*اروم میزد به پشت خواهرش تا خواهرش اروم بشه*
جونگکوک اره همونی بود که باعث تمام بدبختی هاشون شد. یا بهتره بگم ی درس عبرت برای پدرش. میسو از این خوشحال بود که ی درس عبرتی برای پدرش شده بود ولی پدرش دست بردار نبود و تا جونگکوک رو شکست نمیداد نمیتونست اروم بشه، اما میسو از این ناراحت بود که مادرش داره عذاب میکشه و بخاطر اینکه هر دفعه پدرش میبازید به جونگکوک مادرشون رو کتک میزد تا اینکه ی روز انقدر کتکش زد که مرد...
ঞحمایت یادتون نرهঞ
لطفا حمایتش کنید👇🏻
https://wisgoon.com/jeon_elsa
- ۳۹۸
- ۱۰ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط