آدم گاهی

آدم گاهی
آن‌ قدر دلش می‌گیرد
که به سایه‌ای گرم می‌شود
می‌بیند عجب
چشم‌های دیوانه‌ای دارد
و آغوشش بهشت است
و صدایش آشناست
سایه‌ای که
از قصه‌ای دور آمده
از سرگذشتی دیرین
از دنیایی آشنا
و از روزهایی آتشین
آدم گاهی
آن‌ قدر دلش می‌گیرد
که به سایه‌ای اعتماد می‌کند
او را به شب‌نشینی
رویا دعوت می‌کند
او را به حال
خوش خلسه می‌برد
آدم گاهی
آن‌ قدر دلش می‌گیرد
که به سایه‌ای می‌گوید:
« گرمم کن »


#𝑺𝒆𝒕𝒂𝒓𝒆𝒉★⦄
دیدگاه ها (۰)

وقتی یکی میگه:مواظب خودت باشبرو زود بخواب خسته ایغذاتو سر وق...

با غریبه ها حرف زدن را بیشتر دوست دارمآن ها که بی قضاوت کنار...

و را نوشیده‌ام فنجان بہ فنجان و نفهمیدم؛کہ از فنجانِ چندم نق...

همه دوست دارن اولین نفری باشن که طرفشون عاشقش شدهولی من ترجی...

چپتر ۱۲ _ سایه انتقامکوهستان ساکت است. نه باد می وزد، نه جیر...

چپتر ۱۰ _ سقوط سایهسال ها از روزی که باربارا دوباره به دنیا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط