فکتترسناک داستانشبانه داستان

#فکت_ترسناک #داستان_شبانه #داستان

تو عروسی برادرم باهاش اشنا شدم...
یه دختر خیلی خوشگلو ناز بود اسمش لین بود...
خیلی عاشقش شدم وقتی دیدمش یه حسه عجیبیو تو من زنده کرد...
خلاصه چند روز باهم حرف زدیمو اشنا شدیم تا متوجه شدم باباش از رابطه ای که با من داره ناراضیه.
باید میرفتم یه شهره دیگه برای تحصیل واسه همین از لین دور میشدم...
از یه طرف باباش نمیزاشت من ببینمش...
تصمیم گرفتم براش یه وبکم بخرم که از یه شهره دیگه با هم حرف بزنیم از اینترنت
براش خریدمو پنهانی دادم بهش خیلی خوشحال شد کلی ازم تشکر کرد.
روز رفتن رسید و من رفتم به شهره جدید به خاطره تحصیل وقت زیادی نداشتم.برای همین از لین بی خبر بودم...تا یه روز دیدم وبکم داد
خیلی گریه کرده بود و حالش خیلی بد بود بهم گفت که باباش مرده... خیلی ناراحت بود و منم سعی کردم ارومش کنم.
بهم گفت پدرش چند روزی بوده رفتاره خیلی عجیبی داشته همش با یه نفر صحبت میکرده...
میگفت به نظر میاد یکی پدرمو کشته ولی همه میگن مرگ طبیعی بوده ولی من میدونم چون چند روز بود پدرم میخواست از خونه فرار کنه میگفت این خونه خوب نیست...
ادامه نظرات....
دیدگاه ها (۳)

وضعیت من وقتی می‌بینم همه دوستام و همکلاسیام دارن از ولنتاین...

تو این اوضاع انقدر یزید نباشید، این حرفارو نزنید واقعا#دل.پس...

در پزشکی دردی هست به نام درد شبح(درد خیالی). بیمار در جایی ا...

تو چشمای گربه عجب گیر افتادیم خاصی هست #گربه #کیوت#خنده دار

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۲۰

یکی از کیوت ترین و بهترین ادیتایی که از ایچیگو دیدم:خیلی خوب...

"𝙼𝙰𝙵𝙸𝙰 𝚆𝙰𝙸𝙵""𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟺"تایپ کرد : «هیچی منظور خاصی نداشتم ، بلا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط