"مگه قلبم چقدر طاقت داره؟"
"مگه قلبم چقدر طاقت داره؟"
بار ها و بار ها این کلمات رو با خودش تکرار کرد.. گریه میکرد و میخندید ، حتی نمیدونست از کی اونجا نشسته و توی خودش جمع شده و بی صدا اشک میریزه..
خستگی؟ کلمه ناچیزی برای دربرگرفتن دردی بود ک کل وجودشو از پا انداخته بود.. به خودش که اومد از جا بلند شد
موهاشو از جلوی صورتش کنار زد و نفس عمیقی کشید اولین قدم رو ک برداشت دوباره بغض راه گلوشو سد کرد..
"ولی من اینبار واقعا کمرم شکست لعنتی..چرا..."
ناراحتی ، درد ، عصبانیت ، گیجی ، بی ثباتی ، شکستگی ، فروپاشیدگی.. و در آخر.. از دست دادن... از دست دادن خودش .
بار ها از خودش میپرسید "واقعا ارزششو داشت؟" حتی خودشم نمیتونست خودشو درک کنه.. اون فقط یکم احساسات میخواست کجای این خواسته غلطه؟
بار ها و بار ها این کلمات رو با خودش تکرار کرد.. گریه میکرد و میخندید ، حتی نمیدونست از کی اونجا نشسته و توی خودش جمع شده و بی صدا اشک میریزه..
خستگی؟ کلمه ناچیزی برای دربرگرفتن دردی بود ک کل وجودشو از پا انداخته بود.. به خودش که اومد از جا بلند شد
موهاشو از جلوی صورتش کنار زد و نفس عمیقی کشید اولین قدم رو ک برداشت دوباره بغض راه گلوشو سد کرد..
"ولی من اینبار واقعا کمرم شکست لعنتی..چرا..."
ناراحتی ، درد ، عصبانیت ، گیجی ، بی ثباتی ، شکستگی ، فروپاشیدگی.. و در آخر.. از دست دادن... از دست دادن خودش .
بار ها از خودش میپرسید "واقعا ارزششو داشت؟" حتی خودشم نمیتونست خودشو درک کنه.. اون فقط یکم احساسات میخواست کجای این خواسته غلطه؟
۱۶.۵k
۲۷ آذر ۱۴۰۱