🍁تو زلیخایی و من یوسف آشفته سرم🍁
تو زلیخایی و من یوسفِ آشفته سرم
دوست دارم که خودم پیرهنت را بدرم!
تو هر اندازه که بگریزی و پرهیز کنی
من همان قدر به آغوش تو مشتاقترم!
قصه برعکس شده، نوحم و طوفان زده ام
کشتی سوخته ای مانده میان جگرم!
دو قدم پیش بیا! ای قدمت بر سر چشم!
دو قدم تا که تو را تنگ بگیرم به برم!
تو به اندازه هر یک قدمم آتشی و
من به اندازه هر یک نفست شعله ورم!
دورتر می شوی و بیخبر از حال منی
پیش می آیم و از شرم لبت با خبرم!
آه و صد آه! خلیلِ بُتِ خالت شده ام
شکر و صد شکر که اعجاز ندارد تبرم!
چه کُنم با دو لبت؟ دل بکنم یا نکنم؟
چه کنم جان و دلم را؟ ببرم یا نبرم؟
دوست دارم که خودم پیرهنت را بدرم!
تو هر اندازه که بگریزی و پرهیز کنی
من همان قدر به آغوش تو مشتاقترم!
قصه برعکس شده، نوحم و طوفان زده ام
کشتی سوخته ای مانده میان جگرم!
دو قدم پیش بیا! ای قدمت بر سر چشم!
دو قدم تا که تو را تنگ بگیرم به برم!
تو به اندازه هر یک قدمم آتشی و
من به اندازه هر یک نفست شعله ورم!
دورتر می شوی و بیخبر از حال منی
پیش می آیم و از شرم لبت با خبرم!
آه و صد آه! خلیلِ بُتِ خالت شده ام
شکر و صد شکر که اعجاز ندارد تبرم!
چه کُنم با دو لبت؟ دل بکنم یا نکنم؟
چه کنم جان و دلم را؟ ببرم یا نبرم؟
۳.۹k
۱۳ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.