🍁حضرت راه🍁
عشق من باز مثل سابق عاشقم باش
با همان احساس بار دیگر با دلم باش
در بهار زندگانی عاشقی کن دان غنیمت
در میان شور گرداب تخته های قایقم باش
آمده موسم تنهایی و من بربادم
رفته ای عشق تو هرگز نرود از یادم
گرگی در بین شلوغی به تو پرداخته بود
هر چه گفتم نشنیدی سخن و فریادم
گرگ ها سر فرصت به تو پرداخته اند
همگی چشم به سوی تنت انداخته اند
گرگ ها در پی تو پشت سرت تاخته اند
سنگ دل ها روی تن ات رد تبر ساخته اند
رکن من بودی و از بودنش حیران شده ام
رفته ای از غم تو سر به گریبان شده ام
دادم از دست تو را سخت پریشان شده ام
ره نما حضرت راه بی سر و سامان شده ام
#دکلمه
#شعر
#شاعر
#محمد_خوش_بین
با همان احساس بار دیگر با دلم باش
در بهار زندگانی عاشقی کن دان غنیمت
در میان شور گرداب تخته های قایقم باش
آمده موسم تنهایی و من بربادم
رفته ای عشق تو هرگز نرود از یادم
گرگی در بین شلوغی به تو پرداخته بود
هر چه گفتم نشنیدی سخن و فریادم
گرگ ها سر فرصت به تو پرداخته اند
همگی چشم به سوی تنت انداخته اند
گرگ ها در پی تو پشت سرت تاخته اند
سنگ دل ها روی تن ات رد تبر ساخته اند
رکن من بودی و از بودنش حیران شده ام
رفته ای از غم تو سر به گریبان شده ام
دادم از دست تو را سخت پریشان شده ام
ره نما حضرت راه بی سر و سامان شده ام
#دکلمه
#شعر
#شاعر
#محمد_خوش_بین
۴.۳k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.