خداحافظ ای جوانی زینب س
چون زخم های روی تنت گریه ام گرفت
از پیـرهن نداشتنت گریه ام گرفت
با دیده هـای سـرخِ جگر مثل مـادرم
هنگام دست و پا زدنت گریه ام گرفت
جایی برای بـوسه برادر نیافتم
از نیزه هـای در بدنت گریه ام گرفت
تا دیدم آن سواره ولگرد نیزه دار
بر تن نموده پیرهنت گریه ام گرفت
وقتی شنیدم از پسرت ای امام اشک
یک بوریا شده کفنت گریه ام گرفت
از پیـرهن نداشتنت گریه ام گرفت
با دیده هـای سـرخِ جگر مثل مـادرم
هنگام دست و پا زدنت گریه ام گرفت
جایی برای بـوسه برادر نیافتم
از نیزه هـای در بدنت گریه ام گرفت
تا دیدم آن سواره ولگرد نیزه دار
بر تن نموده پیرهنت گریه ام گرفت
وقتی شنیدم از پسرت ای امام اشک
یک بوریا شده کفنت گریه ام گرفت
۴.۶k
۲۹ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.