بچه تر که بودم برف که شدید میبارید بابا میگفت بگیرین
بچه تر که بودم، برف که شدید میبارید، بابا میگفت بگیرین تخت بخوابین، فردا حتما تعطیله!
یادش بخیر! اون شبا دیرتر میخوابیدیم و بیشتر میزدیم توی سر و کله ی هم. بعدم که با اولتیماتوم مامان مجبور میشدیم بخوابیم، دلمون قرص بود که حرف بابا حرفه، تعطیلیم فرداش...
صبحش ز غوغای جهان فارغ، لنگِ ظهر بیدار میشدیم و سر سفره ی صبحونه ی دور همی، بابا تازه زنگ می زد مسئول آموزش اداره شون.
- آ سید تعطیله دیگه؟!
لابلای حرفاش لبخند که میزد، دلِ بچگیمون مون قرص تر میشد، امنیت میدوئید توی رگ و ریشه ی دلای کوچیکمون. حرفش حرف بود، فرقی نمیکرد چقدر برف باریده بود و چه حال بدی داشت آسمون، حال دل ما خوبِ خوب بود...
نگم از برف بازیا و آدم برفی ساختنای بعدش، لذتش بهشتی بود انگار!
این روزا، گاهی وقتا که روزگار بهم حسابی سخت میگیره و طوفانی میشه حال و هوای زندگیم، دلم میخواد یکی باشه که بشینه بالا سرمو موهامو نوازش کنه و بگه نترسی از این سختیا و بالا بلندیا، نگیره دلت از تاریکی شب، آسمون فردا روشنه، روشنِ روشن...
که منم به اعتماد حرفاش بگیرم یه چند ساعتی رو بیخیال همه ی گرفتاریا بخوابم و بیدار که شدم، گذشته باشم از بزنگاه، رها شده باشم از چشم باد.
این روزا
با اینکه دردا و گرفتاریا هم قد کشیدن و بزرگتر شدن باهامون، ولی من هنوزم یه دلخوشی ساده کم دارم، یه حال خوش کوچیک...
شبیه خبر تعطیلی مدرسه ها از زبون بابام، توی یه شب برفی!
یادش بخیر! اون شبا دیرتر میخوابیدیم و بیشتر میزدیم توی سر و کله ی هم. بعدم که با اولتیماتوم مامان مجبور میشدیم بخوابیم، دلمون قرص بود که حرف بابا حرفه، تعطیلیم فرداش...
صبحش ز غوغای جهان فارغ، لنگِ ظهر بیدار میشدیم و سر سفره ی صبحونه ی دور همی، بابا تازه زنگ می زد مسئول آموزش اداره شون.
- آ سید تعطیله دیگه؟!
لابلای حرفاش لبخند که میزد، دلِ بچگیمون مون قرص تر میشد، امنیت میدوئید توی رگ و ریشه ی دلای کوچیکمون. حرفش حرف بود، فرقی نمیکرد چقدر برف باریده بود و چه حال بدی داشت آسمون، حال دل ما خوبِ خوب بود...
نگم از برف بازیا و آدم برفی ساختنای بعدش، لذتش بهشتی بود انگار!
این روزا، گاهی وقتا که روزگار بهم حسابی سخت میگیره و طوفانی میشه حال و هوای زندگیم، دلم میخواد یکی باشه که بشینه بالا سرمو موهامو نوازش کنه و بگه نترسی از این سختیا و بالا بلندیا، نگیره دلت از تاریکی شب، آسمون فردا روشنه، روشنِ روشن...
که منم به اعتماد حرفاش بگیرم یه چند ساعتی رو بیخیال همه ی گرفتاریا بخوابم و بیدار که شدم، گذشته باشم از بزنگاه، رها شده باشم از چشم باد.
این روزا
با اینکه دردا و گرفتاریا هم قد کشیدن و بزرگتر شدن باهامون، ولی من هنوزم یه دلخوشی ساده کم دارم، یه حال خوش کوچیک...
شبیه خبر تعطیلی مدرسه ها از زبون بابام، توی یه شب برفی!
- ۲.۰k
- ۱۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط