تو میروی

تو می‌روی
اما نمیدانی
چنان سیر تماشایت کرده‌ام
که دیگر
تشنه هیچ نگاهی نمی‌شوی
تو می‌روی
و میــدانم
دیگر هیچ عاشقانه‌ی برایت تازه نیست
تو می‌روی
اما خوب میدانی
دیگر
توان سرودن شعر تازه‌ی ندارم
پایان دفتر شعر من
رفتن‌ تو بود

#امیرعلی_قربانی
دیدگاه ها (۱۵)

شعر ...سر پناه ماستو شاعر می شوندانان که از قصه ای جا مانده ...

رفتــی وبه درد آلــود کردیشعرهــایم راحــال بــا او بمــانمگ...

#امیرعلی_قربانی #مهر_جانا

روزگار غم و شادی در شهر من در هم آمیختههمراه با حاجی فیروز م...

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!فکرش را بکن، خو...

‍ هرکه ما دلدادگان را سرزنش ها می کندروز وشب این قصه را تکرا...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط