کجایی آشنای همیشه ؟!
کجایی آشنای همیشه ؟!
کجایی عزیزِ دورِ من ؟!
با روزگار چه می کنی ؟!
با جاده های پاییز و زرد و نارنجی های خزان چطور...؟!
لحظه های غمگین غروب را چگونه تاب می آوری؟!
من که هر روز، با دلتنگی ات کلنجار می روم ،
از دوری ات می سوزم و با نبودنت می سازم
اما بازهم ، جای شکرش باقی ست،
که روز رفتن،
خواسته یا ناخواسته
خیالت را کنجِ دلم جا گذاشتی ...
خیال شیرنت ، آن روزها کودکِ بازیگوشی بود،
اما حالا،حسابی قد کشیده است و مونس و رفیق و همنفسم شده...
نه صبح رهایم می کند نه شب تنهایم می گذارد
پا به پای من ثانیه ها را نفس می کشد و شانه به شانه ام دوری ات را تاب می آورد
باور کن ،خیالت اگر نبود
همان روز که رفتی ،می شکستم
همان روز، تمام می شدم
خوب شد خیالت را جا گذاشتی دلبر ؛
باید تا آمدنت زنده بمانم
باید دوباره ببینمت ،
به آغوشت بگیرم
و برایت غزل های تازه دم کنم
خوب شد خیالت را جا گذاشتی...
کجایی عزیزِ دورِ من ؟!
با روزگار چه می کنی ؟!
با جاده های پاییز و زرد و نارنجی های خزان چطور...؟!
لحظه های غمگین غروب را چگونه تاب می آوری؟!
من که هر روز، با دلتنگی ات کلنجار می روم ،
از دوری ات می سوزم و با نبودنت می سازم
اما بازهم ، جای شکرش باقی ست،
که روز رفتن،
خواسته یا ناخواسته
خیالت را کنجِ دلم جا گذاشتی ...
خیال شیرنت ، آن روزها کودکِ بازیگوشی بود،
اما حالا،حسابی قد کشیده است و مونس و رفیق و همنفسم شده...
نه صبح رهایم می کند نه شب تنهایم می گذارد
پا به پای من ثانیه ها را نفس می کشد و شانه به شانه ام دوری ات را تاب می آورد
باور کن ،خیالت اگر نبود
همان روز که رفتی ،می شکستم
همان روز، تمام می شدم
خوب شد خیالت را جا گذاشتی دلبر ؛
باید تا آمدنت زنده بمانم
باید دوباره ببینمت ،
به آغوشت بگیرم
و برایت غزل های تازه دم کنم
خوب شد خیالت را جا گذاشتی...
۳۳.۰k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲