به نام خداوند قلبم و قلم.
به نام خداوند قلبم و قلم.
کنج قلب ما سلام!
«حال همه ی ما خوب است!»غَرَض از مزاحمت،خبر داد من به تو از احوال یادگاری هات شاید هم کمی جشن تولد!
حالا ما داریم میراث رو خونه تکونی میکنیم برای روزی که بیش تر از همه منتظرش هستیم. عیدمون رو میگم،
روز تولدت! آخه میدونی؟ شاید به جشنمون مهمون بیاد
مهمون هایی که موندگار و عضو خانواده شدنشون دور از باورمون نیست.
هر چند هنوز هم هستند کسانی که تیغ کنایه شون کُند نشده و هنوز می شنویم:«چه چیز رو جشن می گیرید؟! نکنه قراره این بیستم مرداد ،دوباره بهتون پسش بده؟!»
تو نشنیده بگیر!
اون ها که نمیدونن در آستانه ی هر بار جا زدن،از قلب تو وادار به ادامه دادن شی یعنی چی!
نمیدونن هر بار که سنگی راه نفست رو میبنده و تو بگی:«بغض ماهم که همیشه دست شما رو می بوسه آقای پاشایی!»
بعد صدای تو سنگ رو آب کنه یعنی چی!
نمی دونن زور مرگ به خیلی چیز ها نمیرسه و عشقِ!
ولی ما خوب میدونیم چی رو جشن میگیریم!
تولد صاحب خونه مون همیشه عزیزه!
مرتضی!سایه ی سقف باورت هنوز تاج سر ماست.
هنوز نذاشتیم روی طاقچه ی سقف خاطراتت خاک بشینه،هنوز هوای باغچه ت رو داریم.
پرنده هاروی سرو«بغضت» لونه ساخته ن،
بوته ی «نَفَست»گل های رنگی داره و نارون«نبض احساست» هنوز باشکوهه.
طفره نمی رم مرتضی! یادم نرفته از احوال جگر گوشه هات بنویسم. آرزوهای قد و نیم قدت که فرصت بزرگ کردن بعضی هاشون رو داشتی و بعضی ها رو هم نه، نوزاد به ما سپردی.
تو نُه ساله که سی ساله موندی! فدای سرت!
ما هشت ساله که جای تو هم بزرگ می شیم و آرزوهات رو به دندون میکشیم.
آرزو ها هم بزرگ شدن ،راه رفتن یاد گرفتن و حتی حرف زدن . کم کم رسیدن هم یادشون می دیم.
«مرتضی!کنج قلب های ما!»
به امید خوابیده تو چشم هات سوگند که ما،خونواده ی خاص تو،هرگز از میراث تو چشم بر نمی داریم!
و تو برای نهمین بار سی ساله می شوی
تا برای هشتمین بار به یاد بیاوریم ما در بند محدودیتیم و تو در بی نهایت عشق
تا برای سی و هشتمین بار این روز تقویم را ببوسیم
تا دوباره یاد بگیریم عشق مبارک است
حتی غمش!
#تولد.سی.و.هشت.سالگیت.مبارک.عشق.سی.ساله.ی.من
#مرتضی_پاشایی_38_ساله_شد
#مرتضی_پاشایی
کنج قلب ما سلام!
«حال همه ی ما خوب است!»غَرَض از مزاحمت،خبر داد من به تو از احوال یادگاری هات شاید هم کمی جشن تولد!
حالا ما داریم میراث رو خونه تکونی میکنیم برای روزی که بیش تر از همه منتظرش هستیم. عیدمون رو میگم،
روز تولدت! آخه میدونی؟ شاید به جشنمون مهمون بیاد
مهمون هایی که موندگار و عضو خانواده شدنشون دور از باورمون نیست.
هر چند هنوز هم هستند کسانی که تیغ کنایه شون کُند نشده و هنوز می شنویم:«چه چیز رو جشن می گیرید؟! نکنه قراره این بیستم مرداد ،دوباره بهتون پسش بده؟!»
تو نشنیده بگیر!
اون ها که نمیدونن در آستانه ی هر بار جا زدن،از قلب تو وادار به ادامه دادن شی یعنی چی!
نمیدونن هر بار که سنگی راه نفست رو میبنده و تو بگی:«بغض ماهم که همیشه دست شما رو می بوسه آقای پاشایی!»
بعد صدای تو سنگ رو آب کنه یعنی چی!
نمی دونن زور مرگ به خیلی چیز ها نمیرسه و عشقِ!
ولی ما خوب میدونیم چی رو جشن میگیریم!
تولد صاحب خونه مون همیشه عزیزه!
مرتضی!سایه ی سقف باورت هنوز تاج سر ماست.
هنوز نذاشتیم روی طاقچه ی سقف خاطراتت خاک بشینه،هنوز هوای باغچه ت رو داریم.
پرنده هاروی سرو«بغضت» لونه ساخته ن،
بوته ی «نَفَست»گل های رنگی داره و نارون«نبض احساست» هنوز باشکوهه.
طفره نمی رم مرتضی! یادم نرفته از احوال جگر گوشه هات بنویسم. آرزوهای قد و نیم قدت که فرصت بزرگ کردن بعضی هاشون رو داشتی و بعضی ها رو هم نه، نوزاد به ما سپردی.
تو نُه ساله که سی ساله موندی! فدای سرت!
ما هشت ساله که جای تو هم بزرگ می شیم و آرزوهات رو به دندون میکشیم.
آرزو ها هم بزرگ شدن ،راه رفتن یاد گرفتن و حتی حرف زدن . کم کم رسیدن هم یادشون می دیم.
«مرتضی!کنج قلب های ما!»
به امید خوابیده تو چشم هات سوگند که ما،خونواده ی خاص تو،هرگز از میراث تو چشم بر نمی داریم!
و تو برای نهمین بار سی ساله می شوی
تا برای هشتمین بار به یاد بیاوریم ما در بند محدودیتیم و تو در بی نهایت عشق
تا برای سی و هشتمین بار این روز تقویم را ببوسیم
تا دوباره یاد بگیریم عشق مبارک است
حتی غمش!
#تولد.سی.و.هشت.سالگیت.مبارک.عشق.سی.ساله.ی.من
#مرتضی_پاشایی_38_ساله_شد
#مرتضی_پاشایی
۴۸.۲k
۲۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.