این چند برگ ماندهی پاییز هم که بریزد

این چند برگِ مانده‌ی پاییز هم که بریزد
زمستان من آغاز می‌شود
حالا دیگر به عمد می‌نشینم
که به دور از هیاهوی برگ‌ها
میان سرما عاشقی کنم،
و از خورده آفتاب جامانده‌ی خورشید
در واپسینِ سال
کمی گرما به اتاقم بیاورم
و کنار گلدان یخ‌زده‌یِ ایوان خانه‌ام
نور بنشانم،
دلم را در این رؤیا
میان گلدان یخ‌زده خاک کنم
و به دستت بسپارم
شاید در سپیده‌دمِ فردا
کنار درخشش روشنایِ نور
در دیده‌ی تو
دوباره سبز شوم
و در تب آغوشت
به رنگ رویای تو
دوباره شکل بگیرم‌و
دوباره زاده شوم
چه اعجاز شیرینی‌ست،
من می‌خواهم به عمد بنشینم
که به دور از هیاهوی برگ‌ها
میان سرما عاشقی کنم.
دیدگاه ها (۱)

دلی شکسته و چنگی گسسته گیسویمولی به زخمه غیبی هنوز میمویمخمی...

عاشق شدن مثل گوش دادن به صدای پیانو توی یه کافه ی شلوغ می مو...

بیایم تو این روزهای سخت هوای همدیگه رو داشته باشیم

و اگه یک روزی‌رسید که در دلت نسبت به کسی‌یکعصبانیت و نفرت رو...

این چند برگِ مانده‌ی پاییز هم که بریزدزمستان من آغاز می‌شودح...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

_درخت باشم ... یک‌ گوشه ی این دنیای بزرگ افتاده باشم تنهای ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط