p

p34
یک ساعت کامل بود که کوک بی‌هدف توی شهر می‌چرخید.
نه مقصدی داشت، نه عجله‌ای.
چراغ‌های خیابون‌ها خط می‌شدن، باد سرد می‌خورد تو صورتش،
ولی هیچ‌کدوم درد رو جابه‌جا نمی‌کرد.
وقتی جلوی خونه ایستاد، موتور رو خاموش کرد.
چند ثانیه فقط نشسته بود.
دست‌هاش روی فرمون، سر پایین.
در رو که باز کرد، نور خونه روشن بود.
صدا اومد.
🐥بالاخره اومدی.
کوک کفش‌هاشو درنیاورده، همون‌جا ایستاد.
جیمین از جا بلند شد، مستقیم اومد جلو.
🐥کجا بودی تا الان؟ مدیر برنامه‌ت نصف شهر رو زیر و رو کرده. گوشیتو جواب نمی‌دادی، می‌دونی چقدر…
کوک بی‌حرف رد شد.
رفت سمت مبل که بنشینه،
اما جی‌هوپ مچ دستشو گرفت.
🐿یه لحظه وایسا.
کوک ایستاد.
جی‌هوپ صورتشو برانداز کرد.
اخماش رفت تو هم.
🐿صورتت چی شده؟ دعوا کردی؟
کوک دستشو کشید.
رفت سمت آینه‌ی راهرو.
نور افتاد روی صورتش.
ردِ قرمزِ محوِ روی گونه،
هنوز اونجا بود.
جیمین پشت سرش رسید.
صداش بالا رفت.
🐥د بگو چی شده! با کی دعوا کردی؟
کوک خیره مونده بود به خودش.
بعد…
خندید.
نه بلند.
نه شاد.
یه خنده‌ی ترک‌خورده،
که بیشتر درد رو لو می‌داد تا خوشحالی.
_ جالبه…و برام سواله...
جیمین جا خورد.
_ اگه مشت میخوردم هم انقدر ، دردش رو قلبم اثر می‌ذاشت؟ .
جیمین جلو اومد.
🐥می‌خوای امتحان کنیم؟
دستشو بالا آورد.
جی‌هوپ سریع گرفتش.
🐿 آروم باش دیوونه!
رو به کوک:
🐿 تو هم بگو چی شده، کشتی مارو.
کوک نفس عمیقی کشید.
رفت نشست.
چند ثانیه سکوت.
_ رفتم ات رو دیدم.
هر دو هم‌زمان گفتن:
🐥🐿 …حالا معلوم شد.
کوک بدون نگاه کردن ادامه داد:
_ و خب… یه سیلی محکم هم نصیبم شد.
جی‌هوپ ابرو بالا انداخت.
🐿 چیکار کردی که زدتت؟
کوک لبخند تلخی زد.
_ بغلش کردم.
مکث.
_ خواهش کردم بمونه. گفتم ازم فرار نکنه.
نگاهش افتاد به زمین.
_ یادم رفته بود که از لمس شدن متنفره یا شاید متنفر بود… واقعا ات که الان هست ذو نکیتونم بشناسم
جیمین آروم‌تر شد.
🐥یعنی… اخلاقش عوض شده؟
کوک خندید.
این‌بار خنده‌ش کوتاه بود.
_ کاش فقط اخلاقش عوض شده بود.
سرشو بالا آورد.
_ اسمش، فامیلیش، گذشته‌ش، زندگیش، استایلش، علایقش…
نفسش برید.
_ یه آدم دیگه‌ست.
سکوت افتاد.
از اون سکوت‌هایی که سنگینه،
نه خالی.
جی‌هوپ دستشو گذاشت روی زانوش.
🐿 حالا می‌خوای چیکار کنی؟
کوک لحظه‌ای فکر کرد.
_ فعلاً نزدیکش نمی‌شم.
لبش رو خیس کرد.
_ چون مطمئنم این بار واقعاً رگ گردنم رو می‌جوه.
جیمین نگاهش کرد.
_ ولی…
کوک ادامه داد:
_ از دور می‌پامش.
جیمین نفسشو با حرص داد بیرون.
🐥خلاصه‌ش اینه هر کاری بخوای می‌کنی که دوباره به دستش بیاری، نه؟
کوک مکث کرد.
بعد خیلی آروم گفت:
_آره…
چشم‌هاش تار بود.
_ حتی اگه خودش ندونه هنوز مال منه.
دیدگاه ها (۰)

p35ات روی مبل لم داده بود.نه خسته، نه آروم.اون حالتِ معلقی ک...

p36ات توی صندلی عقب ماشین نشسته بود.سرش کمی به شیشه تکیه داش...

p33پنج دقیقه مونده به یازده.ات پشت دستگاه قهوه‌ساز ایستاده ب...

P32افتتاحیه دقیقاً همون‌جوری پیش می‌رفت که باید.نورها گرم، ص...

رمان عشق چیز خوبیه پارت ۸ وسایل رو چیدم که زنگ خونه خورد رفت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط