ترس هرجا سایه ایی گسترد می ریزد بهم
ترس هرجا سایهایی گسترد میریزد بهم
باغ را آغازِ فصلِ سرد میریزد بهم
عزمِ رفتن کرده باشی کوله بارِ بسته ات
گاه با یک واژهی « برگرد» میریزد بهم
شاه باشی خوب میدانی حریمِ قلعه را
رخنهی دلدادهای نامرد میریزد بهم
مرد را هم شانهای خالی به هق هق میکِشد
ابر تا یک ابر پیدا کرد ، میریزد بهم
شک بیاید لرزه می ٱفتد به جانِ باورت
کوه را گاهی فقط یک گَرد میریزد بهم
دلخوشِ گنجینههایخالی از زحمت نباش
باد حتما آنچه را آورد میریزد بهم
#پست_جدید
باغ را آغازِ فصلِ سرد میریزد بهم
عزمِ رفتن کرده باشی کوله بارِ بسته ات
گاه با یک واژهی « برگرد» میریزد بهم
شاه باشی خوب میدانی حریمِ قلعه را
رخنهی دلدادهای نامرد میریزد بهم
مرد را هم شانهای خالی به هق هق میکِشد
ابر تا یک ابر پیدا کرد ، میریزد بهم
شک بیاید لرزه می ٱفتد به جانِ باورت
کوه را گاهی فقط یک گَرد میریزد بهم
دلخوشِ گنجینههایخالی از زحمت نباش
باد حتما آنچه را آورد میریزد بهم
#پست_جدید
۷.۷k
۰۵ بهمن ۱۴۰۰