cursed bloods 32

بابام بهم چشم و ابرو اومد که تعظیم کنم و باید هم میکردم ولی هیچ کی نمیتونه منو مجبور به کاری کنه که ازش متنفرم!


لبه ی دامنم رو گرفتم و خیلی کوتاه تعظیم کردم،جوری که حتی سرم هم خم نشد.



تهیونگ با کارم جدی و با نگاهش به من که به صورت واضح میشد توش عصبانیت رو حس کنی..
جامش رو بالا برد و کمی ازش خورد و محکم گذاشتش روی میز..



از صداش ترسیدم ولی چیزی نشون ندادم..با صدایی گرفته و اروم گفتم:
-من پرنسس لیارام..نایب السلطنه و دختر پادشاه جولیام.



با نگاه جدی پدرم بدون اینکه بهش نگاه کنم ادامه دادم :
-به سرزمین ما خوش اومدین سرورم




کاملا از صدام میشد فهمید که گریه کردم،نمیخوام بفهمن نمیخوام فکر کنن اینقدر ضعیفم..نمیخوام اینجا باشم..



تهیونگ چیزی نگفت که رفتم عقب و وایستادم..
بعد از من چند تا دختر رفتن و خودشون رو معرفی کردن.

بلاخره مسخره بازی های اول جشن‌ تموم شد و همه به صف وایستادن..
نوازنده ها شروع به نواختن کردن و دختر ها رقص رو شروع کردن..
نفسی عمیق کشیدم و بدون هیچ حسی شروع کردم رقصیدن.


رقصیدن جلوی یک مشت سربازای هول و پادشاهشون که انگار میخواد یک‌ برده بخره و اون رو از اینجا با خودش ببره
اخرین چیزی بود که توی زندگیم بهش میتونستم فکر کنم.



دختر خاله ی الیم خیلی داشت خوب میرقصید و با حرکات دستش تموم مهمونای قصر رو دیونه کرده بود..
برعکس من که بی میل ولی از روی اجبار حرفه ای میرقصیدم و هیچ نمایش اضافه ای با صورتم انجام نمیدادم.

با این وجود نمی‌دونم چرا اون نگاه سردش رو از روی صورت ناراحتم برنمیداشت
دیگه داشت زیر نگاهاش حالم بد میشد که با صدای پر از ابهتش وایستادم:
-کافیه!




همه رفتن جلو و دوباره وایستادن..با دل شوره پایین تر از بازوم رو اروم گرفتم و نگاهمو به زمین دوختم


بعد از یک صحبت کوتاه با وزیرش نگاهش رو به ما دوخت،کل سالن توی سکوت رفته بود و اینجوری صدای نفس نفس زدنام که به خاطر استرس بود واضح تر شنیده میشد.



فقط میخوام این کابوس زودتر تموم بشه..با صدای سردش ناامید چشمام رو بستم:
-انتخاب من..شاهدخت لیاراست!





با وجود اینکه چشمام رو بسته بودم ولی بازم قطره ی اشکم چکید..همه از خوشحالی شروع کردن دست زدن و همدیگه رو بغل کردن،دختر خاله ی الیم لبخندش محو شد و با اخم اومد سمتم و بغلم کرد..
اصلا برام مهم نبود الان کی بغلم کرده،احمقانست ولی با وجود تهدید هاش توی گوشم حس کردم به این بغل نیاز دارم:
-داری گریه میکنی؟خوبه چون بایدم بکنی..
از این به بعد بدبخت شدنت رو به چشمم میبینم شاهدخت لیارا
همیشه جوری نقش بازی کردی که باورم شد قلبت سنگه و هیچ احساسی نسبت به زندگی فلاکت زدت نداری
هرچند امیدوارم به این زودی اونجا به جنون نرسی و مثل مادرت خودت رو جلوی همه حلق آویز نکنی.
دیدگاه ها (۱۶)

cursed bloods 33

cursed bloods 34

cursed bloods 31

cursed bloods 30

یونگی . وزیر عظم شما مرخصید. وزیر . چشم سرورم. هایون . پدر.....

حس های ممنوعه🍷🥂۵

زیر باران سئول [پارت 1]

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط