یونگی وزیر عظم شما مرخصید
یونگی . وزیر عظم شما مرخصید.
وزیر . چشم سرورم.
هایون . پدر...
وزیر . نگران نباش.
هایون. اهوم
پدر هایون رفت
هایون . خب من کجا باید برم.
یونگی . دنبال ما بیاین
هایون . چشم
دنبالشون رفتم رسیدیم به یک اتاق زیبا بود .
یونگی . بفرمایید .
هایون. ممنون . ( تعظیم کرد . )
یونگی . ( سرش رو تکون داد. )
رفتم تو دیدم دو تا دختر درحال رسیدن آرایش کردن و لباس پوشیدن هستن .
خوشم نیومد ازشون حس خوبی نداشت برام .
جین . بانوی من ما دیگه میریم .
هایون . ( تعظیم کرد.)
رفتن .
دختر ۱ . تو دیگه کی هستی .
دختر ۲ . هوم .
هایون . من هم مثل شما ها به عنوان کسی که شاید ملکه بشه .
دختر ۱ . هه کور خوندی .
دختر ۲ . ایش .
هایون . برام مهم نیست . نمیخوام وقتم رو برای کسانی مثل شما حدر بدم . روز ها و هفته ها گذشت هروز هم پادشاهان بهم سر میزدن . که امروز .......
نشسته بودم که
دختر ۲ . ایش .
هایون . چرا انقدر ادامیای .
دختر ۲ . دوست دارم مشکلیه .
هایون . با این ارایشت . 😏
دختر ۲ . 😒
دختر ۱ . احساس میکنم دنبال دعوایی .
هایون . نه فقط میخوام واقعیت صورتتون رو به پادشاهان نشون بدم .
لیوانی ابی که رو میز بود رو برداشتم ریختم روی صورت ۲ تاشون .
دختر ۱ . ها چطور جرعت میکنی .
اومد بزنه توی صورتم که یکی دستش رو روی هوا گرفت .
ملکه مادر . تو چطور جرعت میکنی به صورت ملکه ی این کشور دست بلند کن.....
ملکه م . پس بگو قیافه ی واقعی تو و این دختر این شکلیه .
امروز روز عروسیه هایون و پسرای منه توی عروسی با آرایشتون میبینمتون .
هایون. ( تعظیم کرد. )
هایون . ممنونم ازتون .
ملکه م . خواهش میکنم .
لباساتو حاضر کن شب جشن عروسی داریم .
هایون . چشم.
پرش زمانی به شب
پسرا آرام به سمت ملکه شان میرفتن دستشون رو به سمت ملکه دراز کردن ملکه دستش
ملکه دستش را در دستان پادشاهان گذاشت و آنها ازدواج کردن .
( یکی یکی بوسش کردن )
دخترا . ایش
رفتن خونه
وزیر . چشم سرورم.
هایون . پدر...
وزیر . نگران نباش.
هایون. اهوم
پدر هایون رفت
هایون . خب من کجا باید برم.
یونگی . دنبال ما بیاین
هایون . چشم
دنبالشون رفتم رسیدیم به یک اتاق زیبا بود .
یونگی . بفرمایید .
هایون. ممنون . ( تعظیم کرد . )
یونگی . ( سرش رو تکون داد. )
رفتم تو دیدم دو تا دختر درحال رسیدن آرایش کردن و لباس پوشیدن هستن .
خوشم نیومد ازشون حس خوبی نداشت برام .
جین . بانوی من ما دیگه میریم .
هایون . ( تعظیم کرد.)
رفتن .
دختر ۱ . تو دیگه کی هستی .
دختر ۲ . هوم .
هایون . من هم مثل شما ها به عنوان کسی که شاید ملکه بشه .
دختر ۱ . هه کور خوندی .
دختر ۲ . ایش .
هایون . برام مهم نیست . نمیخوام وقتم رو برای کسانی مثل شما حدر بدم . روز ها و هفته ها گذشت هروز هم پادشاهان بهم سر میزدن . که امروز .......
نشسته بودم که
دختر ۲ . ایش .
هایون . چرا انقدر ادامیای .
دختر ۲ . دوست دارم مشکلیه .
هایون . با این ارایشت . 😏
دختر ۲ . 😒
دختر ۱ . احساس میکنم دنبال دعوایی .
هایون . نه فقط میخوام واقعیت صورتتون رو به پادشاهان نشون بدم .
لیوانی ابی که رو میز بود رو برداشتم ریختم روی صورت ۲ تاشون .
دختر ۱ . ها چطور جرعت میکنی .
اومد بزنه توی صورتم که یکی دستش رو روی هوا گرفت .
ملکه مادر . تو چطور جرعت میکنی به صورت ملکه ی این کشور دست بلند کن.....
ملکه م . پس بگو قیافه ی واقعی تو و این دختر این شکلیه .
امروز روز عروسیه هایون و پسرای منه توی عروسی با آرایشتون میبینمتون .
هایون. ( تعظیم کرد. )
هایون . ممنونم ازتون .
ملکه م . خواهش میکنم .
لباساتو حاضر کن شب جشن عروسی داریم .
هایون . چشم.
پرش زمانی به شب
پسرا آرام به سمت ملکه شان میرفتن دستشون رو به سمت ملکه دراز کردن ملکه دستش
ملکه دستش را در دستان پادشاهان گذاشت و آنها ازدواج کردن .
( یکی یکی بوسش کردن )
دخترا . ایش
رفتن خونه
- ۵.۱k
- ۱۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط